۱۳۸۶ اسفند ۶, دوشنبه

بازی ترانه ها

خانم شین عزیز از اینکه من رو به بازی ترانه ها دعوت کردی ممنون.این بازی باعث شد که تعدادی از خاطرات خوب گذشته ام برام تداعی بشه، ماندگاری این ترانه ها برای من به سبب خاطراتی هست که با اونها گره خورده

1- یکی از ترانه های ستاربرای من یاداور خاطره ای ناب و فراموش نشدنیه، متاسفانه متنش را نیمه یادمه چون فقط یک بار شنیدم حدود سیزده سال پیش و همون یکبار کار خوش رو کرد.
تو ای سروناز من ....
میخوام عاشقت بشم...
گل یاس گل پونه، به قلبم زدی جوونه
آخه بیقراری و چشم انتظاری مو کسی نمودونه نمیدونه
خیلی خوشحال میشم اگه کسی این آهنگ رو به من بده.سالهاست که دنبالش می گردم
2-آهنگ ابی :
کی اشکاتو پاک میکنه وقتی که غصه داری
دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری
در روزهای اول آشنایی ، سینا این آهنگ رو با پیانو زده بود وروی نوار ضبط کرده بود.
3-آهنگ گل گلدون سیمین غانم که این یکسال اخیر به ترانه لالایی سامیار تبدیل شده :
گل گلدون من شکسته در باد
تو بیا تا دلم نکرده فریاد
4-آهنگ مرضیه:
می گذرم تنها از میان گلها
گه به گلستانها گه به کوه و صحرا
5- آهنگ دلکش:
امید جانم ز سفر باز آمد
شکر دهانم ز سفر باز آمد
6-بازهم آهنگ دلکش:
آمد
آمد با دلجویی
گفتا با من
تنها منشین
برخیز و ببین گلهای خندان صحرایی را
7-با همه چیزهایی که نوشتم این روزها بیشترین آهنگی که زمزمه می کنم :
توپ سفیدم قشنگی و نازی
حالا من می خوام برم به بازی
سامیار این شعر رو خیلی دوست داره و در طول روز بارها و بارها می خونمش.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

مرجان هر دو تا پستت عالی بود. مخصوصا پایینی. من از بازی ترانه ها به همین خاطر خوشم اومد. چون آدم رو می بره به حال و هوای نوستالژیک خوبی... در ضمن من بر عکس تو اونقدر دوران اول دوستیم با امیر شیطونی کردم که هیچ پشیمونی از این بابت ندارم!! مثلا روزهایی که قرار بود تزم رو کار کنم ولی می رفتیم کوه یا جیم شدن از شرکت به هزار بهانه و رفتن به ناهار و یه چیزهای دیگه...

ناشناس گفت...

مرجان عزيزم ..همه ي نوشته هات رو خوندم...ممنون كه آدرس وبلاگت رو به من هم دادي.. نمي دوني تو چه حالي رفته ام .. مخصوصا با به خاطر آوردن ترانه ي "تو اي سروناز من"... و اشك توي چشمام جمع شد به اين خاطر كه ناگهان به يادم اومد چقدر زمان با بي رحمي و سرعت سپري شده ... راستش من هميشه يك بغض ناشكستني توي گلوم دارم... شايد بر خلاف همه ي شما از به ياد آوردن روزهاي جواني ام در دانشگاه فقط بي نهايت دلم مي گيره... و آنهمه خودسانسوري، كه چاره اي جز ، انجامش نداشته ام... و زخم هاي من همه از عشق است