۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

دوباره از اول...

خیلی جای تعجب بود که هنوز رمز ورود به وبلاگم رو یادم اومد تا بتونم بعد از مدت زیادی که دیگه حسابش از دستم در رفته بیام و چیزی بنویسم و بگم که هنوز زنده ام و خوبم.
خیلی هم مطمئن نیستم که کسی دیگه خواننده اینجا باشه و سراغی از این صفحات سپید بی نوشته بگیره. وقتی اینهمه وبلاگ زنده و جذاب هست، دلیلی برای سراغ گرفتن از یک وبلاگ خاک گرفته نیست...
اما چرا این همه تاخیر..اصلی ترینش مثل همیشه شلوغی و گرفتاری متعدد بوده که اصلا به نظرم موجه نمی آید. نوشتن وقتی جالبه که بخشی از زندگی روزمره باشه، وقتی نیست، یعنی که بیخود خودت رو قاطی ماجرا کردی، یعنی اینکاره نیستی و خلاصه اینکه عزت زیاد...اما خوب راستش دلم میخواد که بنویسم، همین چند خطی که می نویسم باعث میشه که فکرکنم کاری را خارج از رویه متداول زندگی انجام دادم و خیلی حالم رو خوب میکنه، خصوصا در روزهایی که برنامه های روزمره در ساعتهای روز جا نمیشن و مرتب از گوشه و کنار یک روز به روز دیگه رسوخ می کنن و گاهی هم ولو میشن
اما یکی از دلیل های مهم دیگه برای ننوشتن این بود که چند وقت پیش که سری به وبلاگم زده بودم متوجه شدم که چقدر توی نوشته هام آه و ناله می کنم و همش حالم بده و دلتنگم و خلاصه اینکه نوشته بوی ناله گرفته، خوشم نیومد، تصمیم گرفتم که بار بعد وقتی بنویسم که حالم خوبه و خوشحالم و این بیماری مهاجرت عود نکرده..
این که این همه مدت ننوشتم به معنی این نیست که اصلا تا حالا حالم خوب نبوده و اینکه الان می نویسم هم به این معنی نیست که حالم خیلی خوبه،
الان یک سکوت خیلی خوبی اطرافم هست و فقط صدای جیرجیرک میاد که به من حس خوبی میده و درونم هیجانی هست که هیچ دلیل بیرونی نداره و فقط شاید به حرکت خورشید و ماه برمیگرده

من در این گذار مهاجرت نکته مهمی را در مورد خودم کشف کردم، اینکه هیچ چیزی به اندازه بودن در طبیعت بهم لذت نمی ده، و با همین ایده هزار فکرو برنامه برای آینده ام چیده ام. .حالا هم داشتم بک کتاب در مورد مسیرها طبیعت گردی در محدوده ایالتی می خوندم و شاید موضوع باعث شده که به هیجان اومدم و تصمیم گرفتم که بنویسم و بگم که خوبم و زنده.....