۱۳۸۷ بهمن ۸, سه‌شنبه

به بهانه تولدت

این را برای تو می نویسم، به بهانه تولد دوسالگیت، و به پاس تمام لحظه هایی که به یمن حضور تو آفریده شد، لحظه های نابی که چه سخت و چه آسان مملو از روح زندگی است، روح تکامل و جستجو، لحظه هایی که همه رو به آینده دارد، آینده ای که به اکنون نزدیک است و حال را در می یابد.
خنده زیبای تو و صدای شادی ات، به تولد کوچک و خلوتت، وسعت داد.من بار دیگر از تو آموختم، من بار دیگر توانستم که با چشمان تو نگاه کنم و بغضی را که با خود داشتم فرو ببرم
کودک نازنینم، نمیدانم که سالهای بعد چه پیش خواهد آمد و سرانجام این هجرت به کجا خواهد کشید، نمی دانم که تو سالهای آینده درباره این تصمیم چه خواهی گفت؟ اما این را می دانم که ما به جستجوی لحظه های "بهتر "تن به این هجران دادیم، لحظه هایی که باهم بودنمان را غنی تر کند، اما هنوز هم نمی دانم که این بهتر بودن را چه چیز و چه جایی می توان پیدا کرد، اما می دانم که وجود کوچک تو دچار تلاطم زیادی شد، بیشتر از اندازه و مقداری که کتابهای تربیتی کودک برای یک کودک دوساله پیش بینی کرده بودند...
و من به خاطر تمام لحظه هایی که دچار اضطراب و تشویش شدی متاسفم، به خاطر تمام آنهایی که دوستشان داری و این روزها جای هر دیداری فقط قصه هایشان را همراه داریم، به خاطر تمام چیزهایی که در جایی خیلی دور از اینجا باقی گذاشتیم و تو گاهی سراغشان را می گیری و من عاجزانه سکوت می کنم،
*******
دوستان خوب و عزیز از همه پیامهای تبریک و ایمیلها و تلفنها ممنون.جای همگی در تولد سامیار خالی بود. حجم این دلتنگی گفتنی نیست..... ،

۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

سامیار و عبارات قصار!

اینطور هم نیست که همیشه آقایون با تجدید فراش سر خانوماشون هوو بیارن
، بعضی وقتها هم خانوم ها با پسردار شدن یک رقیب سرسخت و البته بی منطق برای اقای خونه دست و پا می کنن که به سبب قرار گیری در دوران کودکی نه منطق داره و نه آبرو ، فقط یک گلوله احساسه که اون هم خرج مامانش میکنه(که خدا وکیلی خیلی می چسبه....)
سامیار کوچولوی ما که هنوز تا تمام شدن دو سالگی اش دو هفته ای مونده این روزها خیلی غیرتی شده و اصلن خوشش نمی آید که هیچ کس خصوصا "بابا سینا با مامان مرجان صحبت کنه.و همین باعث شده که تمام مکالمات جدی ما به بعد از خوابیدن سامیار موکول میشه.
در ضمن اصلا هم خوشش نمی آید که بابا سینا دست گردن مامانش بندازه و خدای نکرده کمی توجه به مامانش نشون بده و مرتب تذکر میده:پیش مامان مرجان نشین، با مامان مرجان صحبت نکن...
چند روز پیش من و سامیار سوار اتوبوس شدیم و با اصرار سامیار روی دو صندلی روبروی هم نشستیم، چون سامیار دوست نداشت که کنار من بشینه.در ایستگاه بعدی یک آقایی کنار من نشست.بعد از چند لحظه سامیار پرسید
:"مامان پیش کی نشستی؟ گفتم یه آقایی.کمی صبرکرد و بعد گفت بیا پیش من بشین.در حالی که خنده ام گرفته بود سعی کردم نشنیده بگیرم که دوباره با صدای بلند و اعتراض آمیز گفت:بیا پیش من بشین، من دوست ندارم که تو پیش آقایی بشینی...."


********
با گذشت این مدت سامیار کمی به زبان اینجا عادت کرده و تلاش میکنه که تقلید کنه.هر از گاهی کلمات نامفهومی رو میگه که مشخصه تکرار چیزی هست که شنیده.امروز که برای فرار از هوای نزدیک به 40 درجه ملبورن با سامیار به استخر رفته بودیم، در حین بازی به کنار بچه ای در سن و سال خودش رفت و بهش گفت"what is your name?" من داشتم از تعجب شاخ در میوردم،فکر کردم که نمی دونه چی میگه اما بعد از اینکه دوباره تکرار کردفهمیدم که کاملا متوجه هست و این یعنی اینکه باید حسابی مواظب زبان فارسی اش باشیم.
**********
سامیار در زبان فارسی هم پیشرفت کرده و عبارتهای جدیدی به کار می بره به طور مثال"به نظر تو" رو خیلی استفاده میکنه، بعضی وقتها درست و بعضی وقتها اشتباه:
مامان به نظر تو چه بازی کنیم؟
به نظر تو لگو بازی کنیم!!!
، "

۱۳۸۷ دی ۱۷, سه‌شنبه

ما بالاخره کانگورو دیدیم!!!


از وقتی که قرار شد به استرالیا بریم، بیشتر کسانی که به ما می رسیدند در مورد کانگوروها حرف می زدند و اینکه چقدر کانگورو در اونجا زیاده و خلاصه در روزهای آخر قبل از اومدن من دچار این توهم بودم که احتمالا از بدو ورود کانگوروها زیر دست و پای ما حرکت می کنند، یه چیزی شبیه وضعیت گربه ها در ایران.چند باری هم پیشنهاد دادم کالسکه سامیار رو نبریم و اونجا یک کانگورو بگیریم....
خلاصه اینکه بعد از 5 هفته استقرار ما چند روز پیش چشممون به جمال این حیوان روشن شد، اون هم نه در کوچه و خیابان بلکه در باغ وحش ملبورن.
*****
باغ وحش ملبورن که در داخل شهر قرار داره مجموعه بزرگیه که سعی شده بسیار طبیعی طراحی بشه.تنوع جانوری خوبی هم داره اما اشکال کار اینجاست که به سبب احترام زیاد به حیوانات "محدوده های وسیعی رو براشون در نظر گرفته اند و برخی از اونها به سختی دیده می شوند، خصوصا در روزهای گرم که تعدادی از اونها از جمله "آقا شیره" و "آقا ببره" و..زیر سایه درختها لم دادن و لنز تله بابا سینا هم برای شکارشون کافی نیست.
در مجموع جای جالبی بود .یکی از قسمتهای جالبش مجموعه مربوط به پروانه ها بود که ازادانه در یک محدوده مسقف حرکت می کردند و به لحاظ شکل و رنگ بسیار دوست داشتنی بودند.در حین بازدید یکی از اونها روی سر سینا نشست و ما کلی ذوق کردیم که لابد همای سعادت در نیمکره جنوبی به شکل پروانه ظاهر میشه.
سامیار هم خیلی از باغ وحش لذت برد.البته مرتب می خواست بره و حیوان ها رو "نازی " کنه و مدت زیادی طول کشید تا تونستیم متوجهش کنیم که اینها دوست ندارن کسی توی خونشون بیادو...
*****
دیروز از یکی از دوستان شنیدم علت اینکه عکس یک شترمرغ و کانگورو روی آرم دولت استرالیا است اینه که این دو حیوان، حیواناتی هستند که به علت ویژگی بدنی قادر نیستند که به عقب حرکت کنند و دولت استرالیا ادعا داره که کشور و ملت ما همیشه رو به جلو حرکت می کنه.....
قضاوت و تحلیل این ماجرا به عهده خواننده.من که فعلا قادر به هیچ گونه اظهار نظری نیستم.در حال حاضر به عنوان یک "ساکن دانم"در وضعیت خود درجا زدم و دنبال یه جای دستی می گردم بلکه بگیرم تا عقب گرد نکنم که حداقل شرمنده دولت استرالیا و شتر مرغها و کانگوروهای عزیزش نشم
.
این عکس هم تقدیم به تمام همکلاسی های عزیزم در کلاس زبان زندگی