۱۳۸۸ اردیبهشت ۹, چهارشنبه

عشق منطقی

قرار نبود صفحات سپید اینقدر ساکت و خاموش بمونه، قرار بود که شرح ماوقعه کنه برای روزها و سالهای بعدی که خاطرات گذشته رو مرور می کنم تا حال و هوای روزها و ماههای نخستین در استرالیا فراموش نشه.
این وقفه نتیجه مجموعه ای از علتها بود، مشکلات دسترسی به اینترنت که متاسفانه اینجا هم یقه آدم رو میگیره، اومدن دو مهمون عزیز از ایران که وجود هر سه تای ما رو مملو از شادی کرده و دلایل کوچک و بزرگ دیگه....
اوضاع اقتصادی و بیکاری هم هنوز روند نزولی داره و بحران هنوز دست از سر ما برنداشته، هرچند که شواهد نشون میده اوضاع در استرالیا ابدا به وخامت جاهای دیگه نیست، اما جو عمومی بسیار وحشتزده است و بعضی معتقدند که جو زدگی عمومی بیشتر از بحران اقتصادی باعث بدتر شدن اوضاع شده، شاید برای اینه که آدمهای اینجا خیلی به زندگی در "بحران" عادت ندارند، توانایی که ما از بدو تولد می آموزیم....
در هر حال تلاطم وجودم کمی فروکش کرده و دارم انتظار کشیدن بی غصه و تلاش امیدوارانه را یاد می گیرم.

احساس من به زندگی در ملبورن مثل احساس دختر دم بختی است که به طور منطقی می خواد که خواستگار همه چیز تمامش رو دوست داشته باشه و هر روز هزار بار فضایل و محسناتش رو با خودش مرور میکنه و چهره زیبا و قد و بالای بلندش رو پیش خودش مجسم می کنه، اما نمی تونه از فکر اون معشوق آسمون جل یک لا قبا بیرون بیاد....
به نظر من ملبورن واقعا شهر زیباییه، یک زیبایی طبیعی و دوست داشتنی پیاده روی در نهایت آرامش و امنیت امکانپذیره تا جایی که ترجیح میدی تا حد ممکن از وسیله نقلیه استفاده نکنی، سکوت و آرامش چیزهایی است که به راحتی می تونی تجربه کنی و لبخند بیشترین چیزیه که می تونی دریافت کنی
با کمتر از 2 ساعت رانندگی می تونی به کنار اقیانوس برسی و در کنار ساحل بوی اون رو وارد ریه هات کنی و از بین زلالی آب کف دریا رو ببینی.

تقریبا تمامی خدمات اولیه ای رو که لازم داری می تونی در فاصله کمی از خونه پیدا کنی.اینجا واحد همسایگی معنی داره و اعداد ارقام کتابهای شهرسازی تجسم پیدا کرده.....

اما باید اعتراف کنم که من بعضی اوقات دلم برای اون معشوق دودزده پر سروصدا که با هیچ معیار و اصول و استانداردی سر سازگاری نداره بدجوری تنگ میشه...،، .