۱۳۸۶ اسفند ۶, دوشنبه

لحظه های خوب ماندنی

آخرین باری بود که با ماشین دانشگاه از پیچ وخم های جاده هراز بر می گشتم.تنها بودم و فرصت خوبی بود تا بی خوابی شب قبل رو جبران کنم.جاده خلوت بود و بر عکس همیشه امروز هوا روشن بود که بر می گشتیم.نور خورشید روی برفهای یکدست کنار جاده افتاده بود.چقدر دلم یک موزیک خوب می خواست، اما راننده دانشگاه به ندرت موزیک می ذاره و من هم خودم هیچ وسیله پخش همراهم نبود.
مثل ادمهای مست بودم، نه هشیار و نه خواب.در یک خلسه خوبی رفته بودم.جاده شمال و هوای آفتابی و برفهای دلچسب و از همه مهمتر سکوت اطرافم خیلی دلنشین بود.برای اولین بار بیقرار رسیدن نبودم.شاید برای اینکه خیالم راحت بود که بار آخره.دفعه های پیش تمام طول راه فقط به رسیدن فکر می کردم.از اینکه یک روز کامل رو از سامیار دور بودم خیلی اذیت میشدم.به خاطر همین هم با دانشگاه و تدریس علیرغم همه جذابیتی که برام داشت خداحافظی کردم
خوشحال بودم که این دفعه همسفری نداشتم.چقدر دلم برای یک خلوت چند ساعته با خودم تنگ شده بود.پرنده خیالم یکجا بند نمی شد حال و هوای آدمهای عاشق رو پیدا کرده بودم.یاد روزها بیقرار سالهای پیش افتادم.موقعی که تازه داشتم عاشق میشدم.موقعی که دلم می خواست و نمی خواست.بعد از مدتها دوباره با یادآوری بعضی خاطرات بند دلم پاره شد چقدر خوشحالم از خاطراتی که دارم و چقدر دلگیرم از خودم که همیشه با تعصب های بیخود و ترسهای بیجا نذاشتم که لحظه های بهتری رو تجربه کنم.چقدر دلم برای روزهای عاشقی تنگ شد. روزهای دلواپسی، روزهایی که یک نگاه می تونه تصویر تمام روزت باشه و یک کلام زمزمه تمام هفته ات .الان هم عاشقم اما این عاشقی شکل دیگه ای.امروز من یک مادرعاشقم، امروز من یک همسرعاشقم جنس این عاشقی با تجربه سالهای پیش خیلی فرق می کنه.عشق امروزم پسندیده و مورد تائیده، اما عشق اون روزها سزاوار مذمت و نکوهش بود.عشق امروزمی تونه آسمانی بشه اما عشق اون سالها زمینی بود و آلوده به هزار تهمت ناروا
من دلم برای اون لحظه های عاشقی تنگ شده.برای اون موقعهایی که برای به دست آوردن لحظه ای با هم بودن زمین و زمان رو به کمک می گیری.برای لحظه هایی که بی خبری امانت رو می بره برای لحظه هایی که دلت می خواد ابدی بشه.نمی دونم شایدم این تجربه رو فقط مال اون دوره هاست، دوران آغاز جوانی و بی خیالی
. ..

۱ نظر:

ناشناس گفت...

چه قشنگ به تضویر کشیدی حس و حال اون دوران را