۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

بازگشت

این همه سکوت و خاموشی مربوط به یک سفر 4 هفته ای به ایران میشه و روزهای شلوغ بعد از بازگشت.سفر خوبی بود و بسیار انرژی دهنده، گفته بودم که عاشقمّ گفته بودم که سلول هام در ایران جور دیگری خوشحاله و قلبم جور دیگه ای می تپه...
حتی ایرانی که این روزها نسیم امید و کابوس ناامیدی را با هم تجربه می کرد،ایرانی که شبهاش صدای الله اکبر می داد، تهرانی که غبار شن و ماسه اش با نامردی و آدم کشی همراه شذه بود و

و من دوباره دانشجو شدم و خونه ما دوباره بوی مدرسه گرفته با این تفاوت که این بار یک وروجک کوچولو داریم که اجازه هر گونه تمرکز رو از من می گیره و اگر لحظه ای من رو پشت کامپیوتر و یا کتاب ببینه فریاد میزنه که "دوست ندارم کارات رو انجام بدی، الان وقت بازیه" و معلوم نیست که کی وقت بازی نیست!!!

....

۱ نظر:

بهار گفت...

یاد سرود "مدرسه ها وا شده ه ه ه ه " افتادم ، وای که شنیدن این آهنگ ساعت 7 صبح بعد از سه ماه تابستون که تا 10-11 میخوابیدیم،چه عذابی داشت :d