۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

دوباره زمستون شد...

بیشتر ساعتهای روز رو پشت کامپیوتر می گذرونم ،چشمانم پر از تصویرهایی است که رنگ سبزشان آغشته به خون شده به جای نغمه های زیبای دیروز صدای خشم و اعتراض از کامپیوتر شنیده میشه...
چند روزی است که دیگر من و سینا "سراومد زمستون "رو زمزمه نمی کنیم
این روزها بیشتر از هر موقع احساس غربت می کنم بیشتر از هر زمانی احساس می کنم که به اینجا تعلق ندارم،به آدمهای اطرافم نگاه می کنم آرامش وجودشان رو نمی شناسم، همانطور که اونها درکی از التهاب درون من ندارند.دوستان من می دانند که در سرزمین ما اوضاع ناآرام است آنها تقلب را می فهمند اما درکی از ابعاد آن ندارند،
آنها سعی می کنند تا با من همدردی کنند، اما قادر نیستند تا با من فریاد بزنند،

چند هفته ای بود که فراموش کرده بودم که اینجا زمستون شده، شور و حال ایران اونقدر داغ بود که حرارتش به ما هم می رسید، سامیار هم "شکفته بهارون "رو زمزمه می کرد چند روزی ، ما هم در زمستان نیمکره جنوبی بهار داشتیم

باز زمستون شد، خیلی سردتر و دلگیرتر از روزهای پیش، باز غم دوری از ایران بزرگ شد به بزرگی روزهای اولی که اومده بودیم شاید هم بزرگتر و باز تنهایی با وسعت بی انتهاش به من دهن کجی می کنه، ،

۱ نظر:

ناشناس گفت...

اینجارو از نظر زمانی میشه به زمستون و از نظر مکانی به جهنم تشبیه کرد (البته زمستون سپیدکه نه، زمستون سیاه!!)
امروزمون وقتی خوشتره که تعداد کشته هامون کمتر!! باشه.
سردردمون وقتی کمتره که کمتر گریه کرده باشیم
اشتهامون وقتی بدک نیست که تعدادتصویرکمتری از هموطنای کشته شدت ببینی
بهتمون وقتی کمتره که به نسبت روزی قبل کمتر دروغ شنیده باشیم
................