۱۳۸۷ تیر ۳۱, دوشنبه

برای خسرو شکیبایی عزیز

صدایش را بیشتر از بازیش دوست داشتم.می تونستم چشمهام رو ببندم و با صداش فضای فیلم رو بسازم..اما نه!حالت چهره اش را هم دوست داشتم و نگاهش .
خبر رفتنش رو جمعه شب شنیدم.در موقع سرو غذا یکی از مهمانها اعلام کرد."راستی...خسرو شکیبایی هم فوت کرد."شوکه شدم، لحظاتی ایستادم، پرسیدند ناراحتی؟نمی دونم.فقط ناراحتی نبود، دلم می خواست می گشتم احساس واقعی رو پیدا می کردم اما وقت نداشتم .غذا سرد میشد و از دهن میافتاد.
خبر رسید که تمام کانالها دارن در موردش حرف می زنن، سامیار محو تماشای کارتن بود و نمی خواستم ناراحتش کنم

به یاد فیلم "درد مشترک" افتادم و اینکه مثل بقیه فیلمهای خسرو شکیبایی ازش لذت برده بودم و چند نفری که به توصیه من این فیلم رو دیده بودن بهم بدوبیراه گفتند، اما برای من لحظه های فیلم رو خسرو شکیبایی ساخته بود نه سوژه فیلم

تمام روز بعد فرصت نکردم تلویزیون رو روشن کنم و شب یادم افتاد که حتی روزنامه هم نخریدم.مامانم گفت که با شنیدن این خبر به یاد من افتاده و اینکه من حتما خیلی ناراحت شدم.اما من هنوز فرصت نکرده بودم که کمی با احساسم خلوت کنم و ازش بپرسم که در چه حاله؟امروز هم در جایی صحبت از خسرو شکیبایی شد و من باز با یک احساس متلاطم یادم افتاد که اون سه روزه که رفته و من هنوز فرصت نکردم که فکر کنم و احساسام رو بفهمم و شاید ابراز کنم.

من خسرو شکیبایی رو دوست داشتم ودارم.من نیاز به "گرامی داشت" و "سوگواری"برای او داشتم.این نیاز من محقق نشد، من احساس "بی قراری" می کنم، شاید"پریشانی"، شاید"سرخوردگی"،....

امشب با خودم خلوت کردم تا "راهبرد "دیگه پیدا کنم.پس به جای اینکه نتونستم در مراسمش شرکت کنم، موفق نشدم مراسم رو از تلویزیون دنبال کنم، یادم رفت روزنامه بخونم و با نوشته ها سوگواری کنم.... چند تا از وبلاگهایی رو که از او نوشته بودند خوندم و با نویسنده ها همدلی کردم.به یادش پستی نوشتم تا در فضای خاطراتم ثبت بشه و همیشگی بمونه...

یاد و خاطره اش همیشه ماندگار باد.....

۲ نظر:

Noonoosh گفت...

من هم براي رفتنش متاثر شدم ...انگار همه قديميها و بعبارتي خوبها دارند ميروند !!! در مورد پست پايين هم بايد بگم متاسفانه منم تازگيها همينطور شدم و براي نوشتن مته به خشخاش ميگذارم انگار كه ما بايد همه را از خودمان راضي نگه داريم حتي آنهايي كه نمي شناسيم ؟!!!

ناشناس گفت...

نمره زبان زندگی شما = 20 از طرف نماینده دائمی زبان زندگی در وبلاگستان و مبصر کلاستان