۱۳۸۷ تیر ۲۷, پنجشنبه

ترازوی من

نمیدونم اینکه ترازوی وجودم همیشه در حال توزین اعمال منه و می خواد که به هر وسیله شده اونها رو به تعادل برسونه از مهرماهی بودن من ناشی میشه یا بر میگرده به ویژگیهای وراثتی و تربیتی به یادگار مونده از گذشته.به هر علتی که باشه این دستگاه توزین که گاهی با چرتکه حساب میکنه و گاهی به اندازه ترازوی طلا فروشها دقیق و سختگیره، در بعضی از مواقع خسته ام میکنه.ازاینکه برای هر تصمیمی مجبورم به هزار جنیه و دیدگاه و سلیقه توجه کنم و خودم از تصمیمم راضی نباشم احساس خوشایندی ندارم.دردناکتر از همه اینکه اغلب در این محاسبات پیچیده خواست خودم مورد بی توجهی کامل قرار می گیره .نتیجه اینکه عمدتاتصمیمات من تلاشی برای رضایتمندی گروهی از آدمهای اطرافمه که هرچه قدر تعدادشون بیشتر باشه یعنی تصمیم بهتر و نه لزوما درستری گرفتم
عبارت "اول همسایه بعد خانه" که از تعلیمات دینی ما ریشه گرفته و بعد هم وارد فرهنگ زندگیمون شده،بعضی وقتها کارکرد و جایگاه خودشو رو از دست میده.توجه به دیگران از حیطه کمک کردن و یاری رساندن تبدیل میشه به اینکه اول به صلاح و مصلحت همسایه فکر کن و بعد هم اگر تونستی خودت رو با اون تطبیق بده، اگر هم موفق نشدی وجودت رو با حس رضایت همنوعت جلا بده
بخشی از وجودم (احتمالا اونی که بهش والد میگن) خودخواهی و خودمحوری رو نکوهش میکنه، اما بخش دیگه ای که در بیشتر مواقع با والدم در جنگه می خواد که از من یک آدم خودخواه بسازه که در هر تصمیم گیری فقط و فقط بر اساس خواسته های خودش تصمیم بگیره.حتی گاهی که از من نا امید میشه دلش می خواد که روی پسرم کار کنه و اون رو یک خودمحور تمام عیار بار بیاره.
بعضی وقتها برای اینکه وجودم کمی آروم بگیره و خیال کنه که یک جاهایی برای دل خودش داره زندگی میکنه اقداماتی می کنم.یکی از اونها نوشتن توی وبلاگه .فکر میکردم که اینجا محور تصمیم گیری خودمم و اونچه اتفاق میفته فقط بر اساس خواسته های منه.حالا مدتیه که وقتی میخوام شروع به نوشتن کنم موضوع رو مزه مزه میکنم.به خواننده هاش فکر میکنم، اینکه میتونه براشون جالب باشه یا نه.اینکه خوششون میاد؟اینکه در موردش چیزی می نویسند یا نه؟ و بعضی وقتها هم از نوشتن منصرف میشم.....
اما مگر نه اینکه اینجا یک فضای مجازی است، یک ارتباط بدون چهره، یک ارتباط صد در صد اختیاری و انتخابی و یک رابطه ای که میتونی به انتخاب ادامه بدی یا نه، پس چرا اینجا هم همسایه از من مهمتره.اینجا خلوت شخصی منه که دوست دارم با دیگرانی که میشناسم و نمی شناسم قسمتش کنم و سکوتش رو به آواز زیبای همدلی تبدیل کنم، اما دلم می خواد که ترانه دلخواه من در این همنشینی نواخته بشه و من هم به ترانه های تو در خانه تو دل می سپارم.دوست دارم اینجا تو و خواسته هایت رو از ترازو بیرون بیارم و با تو بودن و نه برای تو بودن رو تمرین کنم...

۴ نظر:

ناشناس گفت...

مرجان عزیز دقیقا نوشته ات رو درک می کنم...بس می تونی نتیجه بگیری که به دلیل مهر ماهی بودنت نیست بلکه به دلیل نوع تربیت ماست. چون من خردادیم...یک وقتهایی من هم تعجب می کنم که ای بابا قرار بود در وبلاگ دیگه اینقدر به مخاطب فکر نکنم چون کسی مجبور به خوندن نیست اما انگار کم کم اون چهره ی دیگرم آشکار میشد و کلی جملات و نوشته حذف میشد یا به صورت بیش نویس تا همیشه باقی می موند و گاهی هم می مونه...تمرین خوبیه این فضای مجازی و گاهی که جسارت می کنیم و چیزی که فکر می کنیم خیلی همساز بقیه نیست می نویسیم متوجهمون می کنه که بعضی وقتها هم ما توهم داریم که اگر فلان حرف یا رفتار از ما سر بزنه بقیه رو ناراضی خواهد کرد...گاهی واقعا در مرحله خیالات مارو کلی بی جهت از خودمون بودن می ترسونه.

ناشناس گفت...

به من که خیلی چسبید... متن رو می گم تو این فضای مجازی نه هیچ قضاوت(شخص) دیگه ای را !!

Loobia گفت...

دقیقا این حس رو درک می‌کنم. به همین دلیل اصلاً از وبلاگ نوشتن یکجورهایی دلزده شدم. یعنی بهتر بگم، اصلاً هیچ‌وقت ازش خوشم نیومد. اصلاً کارکردی رو که فکر می‌کردم نداشت. و احتمالاً تقصیر از همین دیدگاه خودمه. اما اگر بنویسی و نظری نگیری انگار هیچ‌کس حرفت رو نشنیده. بدجور تو ذوق آدم می‌خوره خوب.

ناشناس گفت...

آخ كه چه بده ما اينقدر خود سانسوريم. منم مي گم كاملا مرتبط با تربيته.