۱۳۸۷ تیر ۱۸, سه‌شنبه

خوش به حالت که من رو داری

منتظر آسانسور هستم که خانم همسایه همراه با پسر 8 ماه اش به ما ملحق می شه.بعد از احوال پرسی مختصر میگه" سامیار چقدر بزرگ شده.خوش به حالت دیگه دوران راحتیشه."می خوام بگم که هر دوران مسایل خودش رو داره که اون امون نمیده و با سرعت بالایی از مشکلات بچه زیر یکسال حرف میزنه صدای گریه سامیار حرفش رو قطع میکنه.پسرک من در حال بالا رفتن از پله زمین خورده....


سامیار توی حیاط مشغول بازی است و برای بار هزارم داره ماه رو توی آسمون نشون میده و من قصه ماه توی آسمونه و سامیار با مامان و بابا میرن ماه ببینن و.... تعریف میکنم.همسایه دیگری که پسری همسن سامیار داره از راه میرسه.خوشحالم که پسرم همبازی پیدا کرده.بعد از احوالپرسی مختصر و گلایه های متداول از شیطنت بچه های این سن و سال، سر درد و دل خانم همسایه باز میشه و از شوهرش و همکاری نکردنش در نگهداری بچه میگه.دلش خیلی پره و به نظر هم نمی آید که حالا حالاها خالی بشه.باهاش همدردی می کنم و میگم که واقعا سخته.پدر باید کمی از مسئولیتها رو به گردن بگیره و..خانم همسایه که از حرفهای من به این نتیجه رسیده که شوهر من همراه خوبی در نگهداری بچه هست که واقعا هم هست، میگه"خوش به حالت چه شوهر خوبی داری." حرفش رو تائید میکنم و در انتظار اومدن سینا به ساعتم نگاه میکنم

.
چیزی به شروع جلسه نمونده و باید سامیار رو پیش مامانم بذارم.سعی می کنم عجله و شتاب زدگی رو از رفتارم حذف کنم که سامیار دچار تنش نشه.بالاخره با تاخیر کم به جلسه میرسم.آخر وقت یکی از همکارهای خانم از من می پرسه که سامیار رو کجا گذاشتم و بعد از پاسخ من میگه" خوش به حالت که مامانت بچه رو نگه میداره." و من هم با تمام وجود تصدیق میکنم.


تلفنی با یکی از دوستان قدیمی و مجردم صحبت میکنم.از کار زیاد و تمام وقتش گله میکنه و اینکه چقدر دلش میخواست که زمان کارش رو خودش تنظیم می کرد و در آخر اضافه مینه "خوش به حالت که رئیست اینقدر باهات همکاری میکنه."من هم سعه صدر و همراهی رئیسم رو تائید میکنم.


*******
حدود ساعت 10 و نیم شبه.با حجم زیادی از خرید و یک پسر گرسنه به خونه برگشتیم.سینا سامیار رو مشغول میکنه تا شام رو آماده کنم.نگران مامانم هستم که امشب تنهاست و قرار بود آخر شب از جایی برگرده.در حال جابجا کردن وسایل خرید بهش تلفن میزنم و به جریانات روز گوش میدم.ظرف غذای سینا رو پیدا نمی کنم، باید فکر دیگه ای برای بردن غذاش بکنم.پاهام ذوق ذوق میکنه.سامیار با یک کتاب وارد اشپزخونه میشه تا براش بخونم.لبخند میزنم و توضیح میدم که باید کمی صبر کنه تا کارم تموم بشه و اون هیچ وقت متوجه این بخش از مکالمه نمیشه.

پدر و پسر خوابیده اند و من با خستگی مفرط پشت کامپیوتر نشستم تا گزارشی رو که قرار فردا ارائه بشه آماده می کنم.شرکت امیدواره که با دادن این گزارش شاید کمی از طلبهاش رو وصول کنه و سه ماه حقوق عقب افتاده ما رو بده.صدای گریه سامیار بلند میشه" مامان می می ..."
به خانواده ام فکر می کنم ، خوش به حالت مامان که چنین دختری داری، خوش به حالت سینا که چنین همسری داری، خوش به حالت سامیار که چنین مامانی داره، خوش به حالت مهندس ب. که چنین کارمندی داری و خوش به حال من که شما رو دارم

.

۷ نظر:

Noonoosh گفت...

خوب در خيلي از اين مسئليتها كه ميگي شريكيم .همينطور ذوق ذوق پا و خستگي آخر شب .......اما اگر نميزني ميخوام بگم خوشبحالت كه شوهرت كمكت ميكنه ....

ناشناس گفت...

ما همه به زندگی ديگران فقط از يک زاويه کوچک نگاه ميکنيم و برای همين هم اين قضاوتهای "خوش بحالت" و ... رو ميکنيم. معمولا کسی توجه نميکنه که هر سکه دو رو داره. من توجه مردم به روی خوب سکه رو استفاده ميکنم برای توجه کردن به چيزهايی که دارم و شايد فدرشون رو نميدونم. چون آدمها بيشتربه اشکالات خودشون و راحتيهای ديگران فکر ميکنن.

ناشناس گفت...

و خوش به حال من که دوستی مثل مرجان دارم :)

ناشناس گفت...

واقعا خوشش به حالت که مامانت را داری تا گاهی پسرت را نکه داره.
شاید درک این موضوع برات مشکل باشه. ولی برای من یک موضوع که باید با هاش کنار بیام.
مریم - نیروان

ناشناس گفت...

salam marjan, khosh be hale man ke chenin zan dadashi daram! emrooz ke sina bem goft weblog dari(!!!!) hameye postato khoondam va kolli lezzat bordam, kheili baram jaaleb bood ke ba khoondane postaat ye joor ehsase khoshhali va deltangi mikardam, engari ke jelom neshasti va dari in chizaro migi... mer30

Marjan گفت...

احسن عزیزم، اینکه از این دریچه کوچک می تونم فاصله زیاد بینمون رو کمی فراموش کنم خوشحالم.ممنون که به اینجا سر زدی.

ناشناس گفت...

چقدر این مطلب من را یاد "من چراغها را خاموش می کنم" می اندازه...........
تقریبا به اندازه همون کتاب ناز دوستش دارم..... قشنگه. لطیفه. زنونه است و البته یه زن قوی...... همونی که خیلی هم ازش نمی شنوی..