۱۳۸۷ مرداد ۱۴, دوشنبه

روزهای بازگشت

هنوز یک هفته از برگشتنمون از سفر نگذشته.یک سفر به یاد موندنی، با خاطرات دلچسب و همسفرهای دوست داشتنی.هنوز دلنشینی لحظه ها رو می تونم حس کنم، اما ضرباهنگ زندگی در روزهای برگشت اونقدر تند بوده که باورم نمیشه هفته پیش در چنین موقع هایی داشتم غلتیدن سامیار رو روی شنها نگاه می کردم.در این سفر بارها مصداق زندگی در لحظه اکنون را حس کردم، هر بار که به سامیار و دیگر همسفرهای کوچولو نگاه میکردم و شادی درک لحظه رو از چشمهاشون می خوندم.حالا هم که برگشتیم روزهای گذشته برای اونها حسی آمیخته با نوستالژی نداره، فقط خاطراتیه که با یادآوری ما هر از گاهی زنده میشه و بدون هیچ بار غم و اندوهی به صندوقچه خاطراتشون بر می گرده، تازه و دست نخورده

...
تاخیر هواپیمادر موقع برگشت و نابسامانی فرودگاه بین المللی تهران، تصادف تاکسی فرودگاه در مسیر رسوندن ما به خونه، مریضی سامیار که مارو در بدو ورود راهی دکتر کرد باعث شد که به سرعت از هپروت یک هفته خوشگذرونی و خوردن و خوابیدن مدام به زندگی واقعی واقعی برگردیم و من فکر می کنم این خاصیت جادویی این مملکته که به تو مجال نمیده زمان زیادی رو در تخیل و رویای ممالک اجنبی اعم از همسایه و غیر همسایه بگذرونی و با سرعت فزاینده ای تو رو به گرداب زندگی پرتاب میکنه.بسته به مدتی که از مملکت دور بودی و جایی که سفر کردی زمانهای مختلفی طول میکشه تا در مسیر درست جابیفتی اما می تونی مطمئن باشی که طولانی ترین زمان هم چیزی کمتر از یک نصفه روزه

.
من روزهای قبل از سفر رو خیلی دوست دارم ،علاوه بر هیجانی که از سفر داری می تونی خیلی از کارها رو به بعد از بازگشت موکول کنی و امان از روزهای بازگشت که باید تقاص این پشت گوش اندازی رو پس بدی.به خاطر این شکل از برنامه ریزی مجبور شدم که در این چند روز حجم قابل ملاحظه ای کار انجام بدم تا موفق بشم پروژه رو سر وقت برسونم
.
از کتابهایی که همراهم برده بودم موفق شدم دو کتاب نیمه تمام رو تمام کنم:کتاب"زندگی من"نوشته هانس کریستیان آندرسون و کتاب "گاو خونی" نوشته جعفر مدرس صادقی.
اول کتاب زندگی من رو شروع کرده بودم و برخلاف تصوری که داشتم از متن کتاب خوشم نیومد.به نظرم متن پر از سکته هایی بود که نمی گذاشت باهاش ارتباط برقرار کنم.علاوه بر اون کتاب پر از اسامی مشاهیری از دانمارک بود که نمی شناختم و بالطبع نمی تونستم تاثیرات اونها رو بر این نویسنده شهیر درک کنم و...اما از خوندن کتاب گاو خونی خیلی لذت بردم.یک داستان روان و دلنشین.بیشتر متن "مشاهده بدون قضاوت" و توصیف عاری از صفت بود و من از این موضوع لذت بردم.در بعضی جاها فکر میکردم که حل المسایل "زبان زندگی " میخونم.خوندن کتاب گاوخونی همزمان با کتاب زندگی آندرسون مقایسه خوبی بود، مقایسه تاثیر متنی که تنها با توصیف شرایط تو رو با خودش می کشونه و به تو اجازه میده که دوست داشته باشی یا مخالفت کنی و هر حسی رو که میخواهی تجربه کنی با متنی که سعی داره با به کاربردن صفتهای زیادو قضاوتهای مداوم تو رو در جهتی از پیش تعریف شده سوق بده...... ...

هیچ نظری موجود نیست: