۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

جایی برای هیچ بودن

اینجا ساعت یازده شب هست.پدر و پسر خوابیده اند و من بیدارم تا خودم رو برای امتحان آیین نامه راهنمایی و رانندگی آماده کنم..یک روز دیگه بیشتر وقت ندارم و باید 150 صفحه بخونم!!!!با خودم قرار گذاشته بودم که کامپیوتر رو روشن نکنم، چون می دونستم به محض روشن کردن دوباره حال و هوام عوض میشه و به سختی می تونم تمرکز کنم...چه کنم که اینجا تنها آشنای باقی مونده است.صفحات اینجا، جاهایی که توش چرخ میزنم، همه و همه همون جوری که تا 10 روز پیش هم بود و از اون لذت بخش تر ایمیلهایی که میگیرم همه نشانه هایی از روزگار "بودن"منه.
معلم عزیزم، تو هشدار داده بودی که برای "هیچ" بودن آماده باشید و ما هم به ظاهر آماده بودیم اما امروز فهمیدم که تمرین "هیچ"بودن اصلا کار ساده ای نیست.اینکه تو ندونی کارت عابر بانکت رو برای بار اول باید ثیت کنی و چطوری این کار رو بکنی، اینکه وقتی زنگ میزنی و اطلاعات میخواهی باید ده بار بگی "ببخشید میشه تکرار کنید" و بعد از بار دهم خودت رو به فهمیدن بزنی و نصف ماجرا رو حدس بزنی، اینکه برای بازدید خونه در یک روز بارونی با بچه شیطون 2 ساله ای که به هیچ صراطی مستقیم نیست و حاضر به نشستن در کالسکه نمیشه باید یک ربع پیاده تا ایستگاه قطار بری، دو بار قطار عوض کنی، قطار توی راه خراب بشه ، ..و بالاخره چند دقیقه دیرتر برسی و مملکت نظم زده هم در خونه در ساعت مقرر ببنده....
تمرین "هیچ " بودن کار ساده ای نیست،اما امیدوارم کار پر فایده ای باشه.
****** ******

دوستان عزیزم:روناک، زهره، فریبا، خانم شین و حسین عزیز از پیام هاتون ممنونم.
دوست ناشناس عزیز، من هم موافقم که مقایسه آزار دهنده است، اما ذهن من ناخوآگاه به دنبال این قیاس میره که ببینه بالاخره این هجرت ارزششو داره یا نه؟ که بعضی مواقع هم جواب منفی هست.

۷ نظر:

ناشناس گفت...

age azashon bekhay ke man farsi harf mizanam barat motarjem miaran (to karhaii ke ba telephon anjam mishe) vali in ravand yadgirit ra kond mikone vali age vaghan ehtiaj dary hatman begir chon momkene to hamin tamasaie telephoni bahashon gharardadhaii ra taiid koni ke yek alame az nazare mali sharjeton mikonan bebakhshid to daneshgaham font farsi nadarim
omidvaram bad az modati be in natije beresi ke arzeshesho dashte alan vase ghezavat zode bayad begzari yeki do sal begzare azizam
pesari ra baram bebos

ناشناس گفت...

sorry , i don't have fasi font and i don't like to write in pinglish.
I am reading your weblog, specially these days, you remind me 5 years ago when i left iran to looking for a better life.
All i want to tell you that you never find the life that you had in Iran. if you immigrate because of you and your husband, you won't find anything sepecial. but it might helpful for your son. still i am not sure. when i immigrated i didn't have any child, but becareful about your son. You might sometimes be desperate or sad or...but think about him.
still after 5 years i don't know if it worth or not, but i cannot come back to iran anymore. i lost all my connection, my soul even from close relative.
so if you are thinking to back to iran do it very soon before 2 years.
sorry i couldn't give you a hope, but i am honest, i didnot immigrate to be free to go to club or drink win easily or this kind .
of stuff.
Think what you get and what are you losing, but for sure you will lost some of your ambitioues.
don't listen to some people that you will love your second country and don't listen to others that they are complain all the time, just think and listen to your heart that why you have done this.
again be careful about your son. don't for get him and sacrifay him because of some difficulti that might happen.
good luck

Mrs Shin گفت...

مرجان عزیز
هر جای دنیا که بری اگه محیط ناشناس باشه این سختیها اولش هست و طبیعیه ... بهرحال باید یه مدت باشی تا بتونی اصولا مقایسه ای انجام بدی. بنابراین به جای اینکه ذهنت رو درگیر مقایسه کنی درگیر مبارزه کن :) موفق باشی. سامیار رو بچلون

ناشناس گفت...

احساس می کنم دور شدی و آرزوی دیدن تو و پسر گلت واقعا دور و دراز شده .................
اما برات آرزوی روزهای خوب و شاد را دارم.
باید بگم این شرایط تو برای من که توی ابن شهر غریبه هستم وجود داشته و داره پس جدی نگیر و به هدفهای بزرگت فکر کن

ناشناس گفت...

مرجان جان نگران نباش. اولش همیشه همینطوره، طبیعی هم هست. به خودت وقت بده. در همورد زبان هم نگران نباش اولشه؛ من یادمه وقتی اومدم همون هقدار انگلیسی که از ایران بلد بودم رو هم نمی تونستم حرف بزنم. زودتر از اونچه فکر شو بکنی درست میشه.

آرزوی موفقیت در امتحان رانندگی رو دارم.

ناشناس گفت...

مرجان عزیزم
حتما این هیچ بودن رو در کشور عزیز خودمون هم به صورت های مختلف تجربه کرده بودی اما بد نیست به یادت بیارم وقتی برای کار اداری گذارت به یکی از اداره ها می افته و یک کارمند احمق که وظیفش راه انداختن کار تو هست نیم ساعت با تلفن حرفای صد من یه غاز میزنه و اعتراض هم فایده ای جز معطلی و دردسر های بیشتر نداره چقدر احساس هیچی میکنی.... وقتی یه جون بی سواد بسیجی با بد ترین لحن بهت دستور میده موهاتو بکنی زیر روسری چقدر احساس هیچی میکنی.... وقتی غرق افکار خودت داری تو خیابون راه میری و یه انچوچک بهت متلک میگه( که مفهوم فحش هایی که داده میشه البته با متل کوچک خیلی فاصله داره) چقدر اخساس هیچی میکنی و....و...و... .
اگه تو مملکت خودت که عاشقشی ، تمام تلاش خودت و کردی و با هزار زحمت درسی خوندی و کاری کردی و فکرکردی به جایی رسیدی و آدمی شدی احساس هیچی کنی خیلی درده نه؟....

ناشناس گفت...

غربت... تغییر... تجربه... تنهایی... دوری... رفاه... نو شدن... تصمیم... پایداری... انتخاب...

مهم اینه که بتونی شاد بمونی :)

اگر دوست داشتی بیا و بگو:
آخرین باری که کسی را شاد کرده ای...
آخرین باری که از آنچه دیگری انجام داد شادمان شدی...