۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

اولین حضور

دیروز من و سامیار اولین تجربه حضور در جمع تعدادی مادر و بچه را داشتیم.کتابخانه های محلی اینجا هرکدام یک روز در هفته به مدت یک ساعت برنامه قصه گویی دارند که بچه های 6 ماه تا 6 سال می تونند در اون به صورت رایگان شرکت کنند.دیروز هم آخرین جلسه اون در سال بود و این برنامه تا حدود یک ماه و نیم دیگه تعطیله.
یک برنامه ساده و در عین حال جذاب برای بچه ها و مادرها.همه چیز در گوشه ای از فضای یک کتابخونه اتفاق می افته .خانمی که لباس بامزه ای هم تنش بود سه تا کتاب داستان را با صداها و اطوار جذاب برای بچه ها تعریف کرد.سامیار برای مدتی هاج و واج به خانم قصه گو نگاه می کرد و وقتی که دید چیزی متوجه نمیشه به من گفت "مامان بریم یک کتاب دیگه بیاریم خانومه بخونه" ..فکر میکرد مشکل از کتابه که متوجه نمیشه.کمی بعد به مناسبت نزدیکی کریسمس "پاپانوئول"اومد و کمی برای بچه ها گیتار زد و چند تا آهنگ معروفی که همه جز من و سامیار بلد بودند اجرا کرد .در آخر هم به هرکدام از بچه ها کاغذی دادند که برای رنگ آمیزی به خونه ببرند.
من در تمام مدت این برنامه به این موضوع فکر میکردم که برگزاری چنین برنامه هایی به چه چیزی احتیاج داره که ما در ایران قادر به انجامش نیستیم.در تمام مدت به دوستام فکر میکردم که در این دو سال چقدر فکر کردیم و سعی کردیم که راهی برای پر کردن درست و مفیدروزهای بچه هامون پیدا کنیم و چقدر حاضر بودیم که از وقت و امکانات خودمون هزینه کنیم تا چند ساعت بچه ها و مادرها بتونن دور هم جمع بشن.
این برنامه که برای آدمهای اینجا موضوعی خیلی خیلی عادی هست برای من پر از سوال و شگفتی است.اینکه در هر محله ای مرکزی وجود داره که در اون برنامه های معین و تعریف شده ای برای بچه های پیش دبستانی وجود داره و با جدیت توصیه و دنبال می کنند برای من امری ناشناخته است.اینکه من در این چند روز شماره تلفن بیش از 10 گروه بازی(گروههایی که مادران و بچه ها با هم در اون شرکت می کنند)در اطراف خودمون رو پیدا کردم تا بعد از تعطیلات تماس بگیرم برام حیرت آوره.خیلی هم مطمئن نیستم که اتفاق خارق العاده ای در اونجاها بیفته اما چیزی که من رو متعجب و تا حد زیادی متاثر میکنه این اندازه اهمیت به گروهی از بچه هاست که در مملکت ما تقریبا نادیده گرفته شده اند و از اون مهمتر درک نیاز مادران برای با هم بودن و تبدیل زمانهای پر کشمش بعد از بچه دار شدن با لحظه های دلنشین و پر از تجربه هست.
..........
علیرغم تمام چیزهایی که نوشتم، هنوز ساعتم با ایران تنظیمه و لحظه هارو با طلوع و غروب اونجا سپری می کنم...

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام خانومي :) رسيدن به خير.
اوضاع و احوال خوبه ؟ ساميار گل چطوره؟ همه برو بچه ها احوالتون رو ميپرسن و سلام ميرسونن.

ناشناس گفت...

بهتره از الان سعی کنی که مقایسه نکنی وگرنه خیلی اذیت میشی