۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

شجاعت مادرانه

به تازگی متوجه شدم که یک مادر علاوه بر تمام خصایص و ویژگیهایی که باید داشته باشه، حتما حتما باید شجاع باشه و بتونه با خیلی چیزها از قبیل موجودات چارپا، خزنده، درنده و حشره مواجه بشه و خم به ابرو نیاره.علاوه بر اون در هر موقعیتی که قرار گرفت بتونه سریعا بر ترسهای درونی اش که معلوم نیست از کجا اومده غلبه کنه و هر عمل متحیر العقولی رو که لازم باشه انجام بده.
این روزها که سامیار نسبت به محیط اطرافش هشیارتر شده و داره حیوون های مختلف رو از هم تشخیص میده و حتی به اونها علاقمند میشه، من دارم می فههم که ترس و مشکل من فقط با سگ نیست.تقریبا از هر موجود چارپایی وحشت دارم.البته هنوز هم ترسم از سگ با بقیه خیلی فرق داره.نمی دونم این ترس از کی توی وجود من اومده.خانواده ام هیچ خاطره ای از مواجه من با سگ در دوران کودکی ندارند و این موضوع رو هم که من رو از سگ می ترسوندن انکار می کنن.در هر حال از زمانی که یادم می اد من از این موجود باوفای چارپا در هر شکل و اندازه ای و با هر نژادی مثل سگ می ترسم البته از سگهایی که به جایی بسته شده اند و فقط پارس می کنن کمتر می ترسم که شکر خدا بیشتر مواجه ام با این موجود در همین موقعیت و تقریبا از فاصله های نه چندان نزدیک بوده. چند باری هم که سگ آزاد و در بند نبوده ای به سمتم امده تقریبا در فاصله بیشتر از 20 متر مهار شده هرچند تاثیر خودشو گذاشته و کار به آب قند و چیزهایی از این قبیل کشیده شده.
یادم میاد یکی از این دفعات در حیاط خونه یکی از دوستان پدرم مشغول معاشرت و لذت بردن بودیم که یکهو سگ خونه پارس کنان به سمت ما اومد.آخرین صحنه ای که قبل از هوش رفتن یادمه اینه که من جبغ زنان روی صندلی بودم.بعدها فهمیدم که یکی از مدعوین اون مهمونی جهت امر خیر خواستگاری اونجا اومده بود ولابد از دیدن شجاعت من از دادن پیشنهاد صرفنظر کرد.
در هیچ کدام از موقعیتهایی که پیش میومد ضرورت حل این مشکل رو احساس نمی کردم.اما هفته پیش که به باغی خارج شهر رفته بودیم و خواستم دو تا سگ داخل باغ رو به سامیار نشون بدم فهمیدم که قضیه جدیه.می دونستم که اولین مواجه اون با این موجودات روش خیلی تاثیر میذاره و می بایستی به بهترین صورت باشه.در ضمن باور دارم که بچه ها احساسات واقعی پدر و مادرشون رو خوب می فهمن.پس ظاهر سازی هم نمی تونستم بکنم که البته در این مورد اصلا قادر به حفظ ظاهر نیستم.در هر حال توی اون شرایط این امر خطیر رو به پدرش واگذار کردم که بر خلاف من عاشق سگهاست و یکی از دغدغه هاش اینه که این فوبیای من رو به شکلی درمان کنه.
اما پیش خودم فکر کردم که موقعیتهای آینده قابل پیش بینی نیست و من همیشه نمی تونم از یک واسطه دیگه استفاده کنم.بالاخره باید برای تقویت شجاعت مادرانه ام یک فکری بکنم
باید اضافه کنم که مواجه با سگ مهم ترینش بود اما موارد دیگه ای هم پیش اومد که فهمیدم ترس بد جوری توی وجودم رسوب کرده.مثلا وقتی مجبور شدم به خاطر سامیار از یک سرسره نسبتا بلند لیز بخورم و دلم هری ریخت یا موقعی که دم در خونه گربه ای به پام چسبید و مجبور شدم بادندونهای روی هم فشار داده به هیجان و ذوق زدگی سامیار نگاه کنم...

۳ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی بامزه نوشتی. آخرین کسی که توی دنیا فکر می کردم که فوبیای سگ داشته باشه توئی. بهرحال لازم نیست که حتما توی کودکیت دنبال مواجهه رو در رو با یه سگ بگردی. شاید یه کارتون خاص بوده یا یه فیلم که تو رو ترسونده... امیدوارم که با پیدا کردن ریشه هاش بتونی بهش غلبه کنی. در ضمن چک کن که خواهر یا برادرت هم این حالت رو دارن یا نه.

ناشناس گفت...

بالاخره چيكار كردي خواهر ؟ من اين مشكل را با سوسك دارم اما عاشق سگم !!ا

ناشناس گفت...

مرجان خوبم... يادمه قضيه ي از سگ ترسيدن هاي تو را...
خنده ام گرفت كمي ولي به نظر من ، با همه ي اينها تو هميشه دختر بسيار شجاعي بوده اي ( فاكتور بگيريم از آن دفعه كه توي خونه ي مامانم اينا پاي سينك دستشويي از صداي جيغ من و ... هنوز نمي دونستي قضيه چيه داد زدي و در رفتي!!! ولي نه . جدي مي گم در مسائل كلي زندگي، آدم شجاعي هستي... من زاستي يك كتاب واسه يكي از دوستام خريده ام ... خيلي جالبه... بنام "مادر كافي" از " دكتر سهامي"
..."... چيزي كه فرزند شما براستي بدان نياز دارد ابداً يك مادر كامل نيست بلكه يك مادر كافي است..." شايد خوندنش برات جالب باشه اگه خودت قبلاً نخونده اي..