۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۵, چهارشنبه

یادبود

چهره زیبایش در تلولو نور شمع مهربانتر شده.صورتش همانطوری است که آخرین بار دیده بودم. می دونم که در ماههای آخر هیولای سرطان چهره دیگری را برایش ارمغان آورده بود اما بعید است که فروغ چشمهایش را گرفته باشه.چشمهایی که در صورت ظریف و کودکانه دختر 9 ساله اش به یادگار گذاشته.خیلی چیزها در موردش نمی دونم.می تونم بگم که خیلی نمی شناسمش.اما همون خاطرات کم و غم و اندوه فراوان بازماندگان بیقرارم می کنه.در یک صندلی خالی کنار دیوار می خزم و برای دو فرشته کوچکی که دامن گرم مادرشان را از دست داده اند می گریم.صدای گریه ام در ضجه های خواهرها گم می شود و من برای غم بزرگشان ناله می کنم. سینا قشنگ نوشته.آنقدر زیبا و جوان بود که مرگش را زلزله ای بزرگ ماند.

سخنران با صدای پر حرارت و نه پر احساس از واقعیت مرگ حرف می زنه.شبیه سخنرانی مجلسی است که حدود یک ماه پیش در همین مسجد آمدم.شخص قبلی برادر یکی از دوستان خوبم بود و امروز مجلس یادبودی از یک زن جوان و مادر دو فرزند.اما برای سخنران فرقی نمی کنه.مرگ، مرگ است و حق است.فرقی نمی کنه که عزاداران مجلس قبلی پدرشان یا برادرشان و یا پسرشان را از دست داده اندوعزاداران امروز مادرشان، خواهرشان و یا دوست عزیزشان را.مهم این است که کسانی که اینجا نشسته اند پند واندرزی را بشنوند و لابد از در مسجد که بیرون می روند با یادآوری مرگ و آخرت دست از اعمال زشت بردارند و با شنیدن حداکثر یک ساعت و نیم نصیحتهای عالمانه!!!!!! به راه راست هدایت شوند
یاد عادت دوم مردان موثر به نقل از مانا می افتم و به اینکه ای کاش در مجالس یادبود به جای شنیدن حرفهای تکراری که تکرار ارزششان را مخدوش می کنه از عزیز از دست رفته مان یاد می کردیم.ای کاش عضوی از اعضای خانواده اش از او یاد می کرد.ای کاش می شد خاطراتی را از دوست شنید و یا شاید از همکاران
ای کاش می شد لحظه های تلخ و ملال آور این مجالس را با خاطره های قشنگ از دست رفته مان سپری کنیم.ای کاش برای عزیزانمان مجالس یادبود می گرفتیم و با یادشان از آنجا بیرون می آمدیم.ای کاش به جای شعار در باب ارزش والای انسان به او احترام می گذاشتیم و به هم یاد می دادیم که مرگ حق است اما زندگی مغتنم است.مجالی است برای خلق زیباییها، آفرینش لحظه هایی که بعد از تو یاد و خاطره ات با آنها پیوند می خورد و بعد از مرگ یادگارهای توست که باقی می ماند.ای کاش میشد به جای آنکه بازماندگان را با توصیفهای دلخراش به ضجه واداشت آنها را با یادها و خاطرات متاثر کرد.کاش میشد که تمام این زمان یک ساعت و نیمه را از او حرف زد.آنکه همه به احترامش اینجا جمع شده ایم .
ای کاش دختر نه ساله اش به جای صدای بی روح سخنران صدای دوست مادرش را می شنید که از خاطرات زیبای گذشته شان می گوید.کاش میشد دردهای عمیق پسر نوجوانش را با یادآوری لحظه های ارزشمند زندگی مادر کمی التیام داد...
روحش شاد....

۲ نظر:

ناشناس گفت...

بعضي از اين سنتهاي غلط مدتهاست كه نيازمند تغييرند ...همين بگريه در اوردن ملت در مجالس عزا يكي از انهاست ...باعث تاسف

ناشناس گفت...

حرفات درسته.منم واقعا تو مسجد از شنيدن اين همه حرفاي مزخرف و تكراري عذاب مي كشم.
بديشم اينه كه مثل هر مراسم ديگه اي تشريفات مراسم عزاداري هم داره تو مملكت ما خيلي زياد مي شه. هفته پيش يه ختمي بودم كه از بالا تا پايين مسجد سي چهل تا سبد گل خيلي بزرگ گذاشته بودن و بعد از ختم خانمهاي چيتان فيتاني كه دم مسجد بودن حاضر نبودن يه پونصد تومني كف دست پيرمرد گداي دم مسجد بزارن.