۱۳۸۷ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

از ماست که بر ماست

هر چه که بیشتر می گذره و بیشتر در این شهرو این جامعه دست و پا می زنم، بیشتر باورم میشه که هرچه به سرمون میاد از دست خودمونه و ما به اصطلاح متخصصین و کارشناسان هستیم که مرتب تیشه به ریشه خودمون و شهروکشورمون و نسل آینده مون می زنیم.
از طرف شرکت در یک کنفرانس مثلا بین المللی با عنوان "معماری شهری، با رویکردی به هویت شهری"ثبت نام شدم و یک روز و نیم تقریبا معادل 15 ساعت از وقت نازنین خودمو و خانواده ام و حدود 180 هزار تومن از پول شرکت را هدر دادم.
این کنفرانس 10 سخنران ایرانی و 1 سخنران انگلیسی داشت و از این بابت بین المللی شده بود!!!حداقل 4 تا از سخنرانان ایرانی از بزرگان جامعه معماری محسوب می شدند.از اونهایی که اگه برای پر کردن فرم استخدام هم پا توی دفترشون گذاشته باشی می تونی خودت رو از اصحابشون بدونی و حداقل سرت را چند سانتی از بقیه بالاتر بگیری.حالا فکر کنید که مسئول برگزاری این کنفرانس که جوانی با آرمانهای متعالی؟؟؟؟و در پی خدمت به این مرز و بوم بود با دعوت این بزرگان به چنین کنفرانس پرمقداری(البته به لحاظ ریالی) سرش به کجاها که نرسیده بود....
خیال ندارم که در اینجا وارد جزئیات ماجرا بشم و بگم که در طی سخنرانیها چه بر سرروح و روانم اومد و چند تا مسکن خوردم، صحبت از جزئیات و نقد متن سخنرانیها رو گذاشتم برای مقاله اعتراض آمیزی که می خوام بنویسم و در یک مجله تخصصی چاپ کنم، فقط همین رو بگم که چیزهایی که شنیدم شبیه مقاله های غیر تخصصی بود که درروزنامه ای مثل همشهری می خونی.از اون دست نوشته هایی که برای آگاهی مردم عادی می نویسند،برای اونهایی که حتی ممکنه توی عمرشون نه معمار دیده باشند و نه به معماری ونقش اون فکر کرده باشن.یا از اون دست صحبتهایی که توی تاکسی وقتی آدمها با هم درد دل می کنن می شنوی.اغراق نمی کنم، تمام آن چیزی که دستگیرم شد این بود که شهرهای ما زشت هستند، قابل زندگی نیستند، در گذشته خیلی خوب بودند، چقدر پیاده توی شهرهای قدیمی راحت بود و ...
البته به جز اینها چیزهای دیگه ای هم دستگیرم شد، اینکه آقای فلانی بزرگ، چند سال خارج بوده، با سفیر فلان کشور نهار خورده، در فلان جا و فلان جا کار کرده، اولین فارغ التحصیل کشور در فلان رشته بوده و البته رزومه های کاری آقایون، بعضی تصویری و بعضی شفاهی.
اما اوج فاجعه سخنران انگلیسی بود که به خاطر وجودش این کنفرانس بین المللی شده بود.یک اقای میانسال متمایل به مسن(من هیچ وقت نمی تونم سن آدمها رو حدس بزنم) که بازرس محلی املاک در شورای شهر آکسفورد بود . امده بود تا یکی از تجربیاتش رو در مورد بازسازی و احیای یک زندان قدیمی در شهر آکسفورد یگه.با چیزی کمتر از 10 اسلاید که تنها دو تصویر در تمام اونها بود.از حق نباید گذشت که سخنران این فرستاده اجنبی یک مزیت بزرگ بر سخنرانی هموطنان بزرگوار داشت.بازرس گرامی از یک موضوع مشخص و در یک چارچوب روشن صحبت کرد، هر چند که کل مطلب حرف تازه و جالبی نداشت.
پیش خودم فکر می کنم که چرا یک شخص باید این اجازه رو داشته باشه که وقت و هزینه دیگران رو به راحتی هدر بده، بدون اینکه پاسخگو باشه؟چرا متخصصین ما فقط می تونن حرفهای کلی بزنن و طرح مسئله کنن بدون اینکه لازم باشه در جهت پیدا کردن راه حل تلاش کنن؟چرا یاد گرفتیم که اینقدر تظاهر کنیم، تظاهر به وطن پرستی، تظاهر به اخلاق حرفه ای، تظاهر به تعلق به شهرمون ، تظاهر به خدمت رسانی و تظاهربه....
چرا به یک آدم دست چند خارجی این اجازه رو می دیم که بیاد و وقت با ارزش کارشناسهای مملکتمون رو بگیره و پول اونها رو هدر بده بدون اینکه مطلب درخور و مناسبی ارائه بده، چرا اجازه می دیم که ادمهایی که از اونطرف مرزهای این کشور میان، فکرکنن که میشه هر مزخرفی رو تحویل این مردم داد بدون اینکه آب از آب تکون بخوره ....
جواب سوالهامو نمی تونم پیدا کنم، اما باور دارم که نسل ما باید این رسوب ضخیمی رو که روش بسته برداره و به نسلی گذشته ای که داره از زیر بار مسئولیت شونه خالی می کنه اعتراض کنه و بدونه که اگه وضع به همین سیاق ادامه پیدا کنه، نسل بعد حق داره که ما رو اعدام کنه، حتی سزاواره اعتراض هم نیستیم.....

۱ نظر:

ناشناس گفت...

مرجان جون عده ای برگ اعتراض امضا کرده بودند.با خبر شدی؟