۱۳۹۱ بهمن ۱۲, پنجشنبه

خود کرده را تدبیر نیست...

نوشتن در روز، وقتی هوا روشن است و خورشید درست وسط آسمون حس غریبی داره. نوشتن خصوصی ترین و شخصی ترین قسمت زندگیم هست و در یک زندگی پر جریان بچه داری، قاعدتا سهم این قسمت شخصی زندگی آخرین ساعتهای شب و یا شاید اولین ساعتهای بامداد است. البته خیلی هم بد نیست. در سکوت شب و تاریکی محض لذتی هست که شاید در روشنایی روز خیلی هم دست یافتنی نباشه. اما بعد از مدتها دلم خواست که درست همین الان وسط روز بنویسم. سارینا خوابیده، سامیار مدرسه رفته و من تمرکز هیچ کاری رو ندارم. ذهنم اونقدر شلوغه که گاهی قادر به پیدا کردن کلمات عادی هم نیستم. حالم خوبه یا بهتره بگم باید خوب باشه. مدام در حال کلنجار رفتن با هزار فکر عجیب و غریبم تا بتونم این صدای لعنتی سرزنش گر رو در وجودم آروم کنم. جرات حرف زدن رو هم از دست داده ام. می نویسم و پاک میکنم. با خودم و واقعیتهای اطرافم زیادی کلنجار میرم.شاید باید همه چیز رو اونطور که هست بپذیرم و از بلندپروازی های زیاد دست بردارم. شاید باید جایی رو که هستم قبول کنم...

هیچ نظری موجود نیست: