۱۳۹۱ دی ۱۲, سه‌شنبه

برای همه دغدغه هایی که می نویسی خانم شین...

فکر می کنم بزرگترین کم لطفی که در سال گذشته به خودم کردم این بود که کم نوشتم. نه در وبلاگ و نه در هیچ جای دیگری. حرفهای زیادی بود که باید می نوشتم، من ننوشتم و حرفها بیشتر شد، جمع شد و نشست در مغزم، شاید جایی در مرکز اعصاب. و حالا مدتی است که به صورت یک نویز ممتد تمام روح و روانم رو درگیر کرده. باید می نوشتم، باید جرات میکردم و از بحران سی و چند سالگی می گفتم. از شک هایی که دچارش میشی، از کابوسهایی که بی امان به سراغت میاد و از هیولای خشمگینی که در درونت نگه داشتی و با تمام انرژی مواظبی که کسی از وجودش بویی نبره. سال گذشته حرفهای زیادی داشت که نگفته تمام شد و حالا من می خوام که با صدها مسئله باز حل نشده دوباره آغاز کنم. من ننوشتم، اما خواندم. دوست عزیزی را که خوب می نویسد. هر بار که خوندم از خودم پرسیدم که آیااین شباهت مربوط به گذر همزمان از سی و چند سالگی است یا فقط یک تصادف ساده است. هر علتی که داشته باشه من به تو مدیونم "خانم شین". بابت همه نوشته های خوبی که می نویسی. ممنون که من را می نویسی خیلی بهتر از اینکه من قادر به توصیف باشم. من در هزاران کیلومتر دورتر، در تابستان گرم نیمکره جنوبی با تو که زمستان سرد را تجربه می کنی همزاد پنداری می کنم. من هم می خواستم از عادت بنویسم، از عادتی که جای همه چیز را میگیرد و نوازش را به یک کالای لوکس تبدیل می کند. من هم می خواستم بگم که چقدر جای حرفهای خوب، نگاههای زیبا و قلبهای مشتاق در زندگی این روزها خالی است. و می خواستم اضافه کنم دلم برای خند های بلند و از ته دل تنگ شده. شاید باید به جای همه اهداف کوچک و بزرگ سال جدید فقط برای شاد بودن و شادمانه زندگی کردن تلاش کنم.

هیچ نظری موجود نیست: