۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

چراهای بی پایان

این روزها مکالمات من و سامیار وارد پروسه بی انتهایی شده:
سامیار : بابا کجاست؟
من :رفته سرکار
سامیار: چرا رفته سرکار؟
من: چون می خواد پول دربیاره.
سامیار : چرا می خواد پول دربیاره؟
من :برای اینکه چیزهایی که دوست داریم بخریم.
سامیار:چرا چیزهایی که دوست داریم بخریم؟
.......
.....
....


سامیار :چرا اون بچه توی پارک گریه می کنه؟
من : چون دلش نمی خواد بره خونه.
سامیار:چرا دلش نمی خواد بره خونه؟
من: چون می خواد توی پارک باشه.
سامیار چرا می خواد توی پارک باشه؟

من :چون دلش می خواد هنوز بازی کنه؟
سامیار :چرا دلش می خواد بازی کنه؟
..........
..........
.....


و این مکالمات تا مدت زیادی بی وقفه ادامه پیدا می کنه، البته من تلاش می کنم که قبل از اینکه به چرایی زمین و آسمون برسه مکالمه رو تموم کنم.

۴ نظر:

فریبا گفت...

و این چراها رو باید سال ها پیش رو داشته باشی بعدش هم میرسه به سوالای فلسفی که واقعا سخته جواب دادنش

ما که گاهی داریم رسما مورد آزمون قرار میگیریم که نکنه جوابای قبلی رو همینطوری داده باشیم
شاد باشین

مریم ش گفت...

سلااااااااااااااااااااام
دیشب خوابت رو دیدم خوب و شاد بودی و ما دوتا با هم بودیم مثل اون روزهای دور ...............
انگار هیچ اتفاق دیگه از اون موقع تابه حال نیفتاده
فکر کنم داشتیم با هم خرید می کردیم تو یه لباس سبز خوشگل پوشیدی ولی نمیدونم چرا اونو نخریدی ............
بیدار که شدم احساس کردم دلم برات یه دنیاتنگ شده...
مریم ش

آمیتیس گفت...

آخ آخ من کاملاً جریان سوال های فلسفی بچه فریبا اینا رو از وقتی با هم همکار بودیم یادمه... خدا به دادت برسه با این سامیار باهوش کنجکاو

bahar گفت...

fogholade boood , merc :)) :)) :))