۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

اول بازی ، بازی، بازی...

یادم می یاد که اولین باری که در کلاسهای آقای سلطانی شرکت کردم و گوشم به فواید بازی و نقش اون درزندگی بچه ها آشنا شد سامیار هشت ماهه بود.موضوع در عین جالبی به نظرم بدیهی میومد.اینکه تا 6 سالگی از اموزش مستقیم پرهیز کنیم و محیط رو غنی کنیم و بازی و بازی و بازی...

ماههای اولی بود که به استرالیا اومده بودیم که با یک خانواده ایرانی آشنا شدیم، دختر 5 سالشون یک سالی بود که به مهدکودک می رفت.اولین چیزی که در مورد مهد کودک گفت این بود که اینجا مثل ایران آموزش ندارن...فکر اینکه بچه ات هر روز یک شعر جدید یاد بگیره یا کلاسهای مختلف براش بذارن رو باید از سرت بیرون کنی، اینجا فقط بازیه و بازی.دوستم می گفت که دخترش یکی از بهترین مهدکودک های ایران می رفته و هرماه در حضور پدر و مادر از بچه ها امتحان کامپیوتر و زبان می گرفتند،اما اینجا ماجرای دیگه ای......
و من این جمله و این شکل از ارزیابی رو از چند مادر ایرانی دیگه هم شنیدم، وقتی برای سامیار دنبال مهدکودک بودم بیشترین دغدغه ام این بود که در طول روز نقاشی هم می کنند، شعر می خونن...خلاصه اینکه من هم به طور ناخودآگاه تمام تئوریهایی رو که خونده بودم رو کنار گذاشتم و نخواستم باور کنم که بازی کردن مهم تر از آموزشه.یادم میاد که اولین چیزی که به مربی مهد گفتم این بود که سامیار از نقاشی کشیدن و خمیربازی خوشش نمیاد ، شما چه جوری چنین بچه ای رو ترغیب می کنید.مربی توضیح داد که ما در ساعتهایی وسایل نقاشی یا خمیر بازی رو پهن می کنیم و از بچه ها می پرسیم که ایا دوست دارن که شرکت کنن، اما ما هرگز بچه دو یا سه سال رو به این کار مجبور نمی کنیم!!!

شواهد امر میگه که ماجرای اول بازی بعد آموزش فقط مختص مهدکودک و آمادگی نیست و در سالهای اول مدرسه هم وضع به همین منواله.یکی از دوستان ایرانی که در جلسه معارفه مدرسه دخترش شرکت کرده بود می گفت که فکر می کنم باید از همین کلاس اول برای بچه ام معلم خصوصی بگیرم، ظاهرا خبری از درس توی مدرسه نیست...
و من اقرار می کنم که به راحتی نمی تونم باورهایی رو که در وجودم رسوخ کرده بیرون کنم و جور دیگه ای نگاه کنم، با وجود اینکه از دیدن اسباب بازی های مختلف و حیاط بازی بزرگ در مهد کودک سامیار لذت می برم اما هر روز چشم انتظارم که سامیار یک شعر جدید بخوته یا یک تابلوی نقاشی همراهش بیاره.

۲ نظر:

خانم شین گفت...

اول اینکه چرا اینقدر دیر به دیر می نویسی خسته شدم از بس دیدم خبری ازت نیست
دیگه اینکه این موج فراگیر اموزش به خردسالان همین الان به مهمونیهای ما هم سرایت کرده و توی هر مهمونی همین بچه های اکیپ خودمون در مورد شعرهای تازه یا لغتهای انگلیسی که بچه هاشون یاد گرفتن در حال حرف زدن و بعد من هی دلم می خواد بپرسم پس همه این چیزهایی که یاد گرفتیم چی؟ این که تا زیر 6 سال بچه بچگی کنه چی

خوب خیلی تاسف باره که اون سایه های قدیمی اینجا قد علم می کنه! البته من کاملا استثنا هستم. سینا هیچ نوع کلاس اموزشیی نمی ره به جز هنر مادر و کودک همون کلاسی که قبلا با هم شرکت می کردیم که در واقع کاملا کاردستی درست می کنن
روزی هم که می ره مهد روزی رو انتخاب کردم که برنامه اموزشی نداشته باشن و فقط نمایش و ورزش و از این چیزا دارن

موفق باشی

LM گفت...

hamine dige... hey az bachegi mikonan too maghze ma ke bayad 24 sa@e dar hale yad giri bashi. yani az sob ke bidar mishi ta shab ye lahzeham nabayad vaghtet talaf she. hamin misheke vaghti bozorg mishi, 2 daghighe mikhay beshini labe panjere az ghoroobe aftab lezat bebari, in azab vojdane lanati velet nemikone, havaye khoobo manzareye zibaham koofte adam mishe... az ma ke gozasht, khodakone hadeaghal nasle samiyar lezat bordan az zendegiro yad begiran