۱۳۸۸ خرداد ۱۵, جمعه

آینده روشن

دوازده سال می گذرد از زمانی که به خاتمی رای دادم، هیجان آن روزها رو به یاد دارم، هنوز صدای پسرکی که در نزدیک حوزه انتخاباتی نشسته بود در گوشم می شنوم:"از فردا می تونید بدون روسری توی خیابون بیایید، خاتمی رییس جمهور میشه..." نمی دونم که هر کس اون مدینه فاضله دوران رییس جمهوری خاتمی رو در ذهن خودش چه جور ترسیم کرده بود، برای من خاتمی شوالیه شجاعی بود که قرار بود تغییرات بزرگی رو در مدت کوتاه به وجود بیاره؛
می دونستم که دلم می خواد خیلی چیزها عوض بشه، می دونستم که در آغاز دهه سوم زندگی ام جای خیلی چیزها کمه، اما نمی تونستم اونها رو به وضوح توضیح بدم،
دغدغه برنامه های اقتصادی دولت رو نداشتم چون مجرد بودم و اقتصادم رو کس دیگری می چرخوند،خیلی نگران سیاستهای خارجی دولت نبودم چون فکر میکردم دوست و دشمن های کشور ما ثابت هستند و سیاست خارجی یعنی مرگ بر ... مرگ بر...
من از اینکه به عنوان "نسل جوان "دیده شده بودم و قرار بود بعد از این هم شنیده شوم به هیجان آمده بودم و شاید به همین دلیل هم بود که بعد از اتفاق هیجده تیر سوار موج مخالفین خاتمی شدم و آنقدر سرخورده شدم که در انتخابات قبلی رای ندادم

.
امروز که دهه چهارم زندگی ام رو سپری می کنم، امروز که باید به اقتصاد زندگی مشترک فکر کنم امروز که بازتاب سیاست خارجی یک کشور رو با تمام وجود احساس می کنم باز هم هیجان دارم، امروز برای من موسوی سوار چابک جنگجو نیست که قرار باشه تمام نداشته های من و نسل من رو در چهار یا هشت سال وصول کنه موسوی برای من آغازگر راهی است که شاید بتونه رو به آینده ای روشن داشته باشه،
من در این سالها یاد گرفتم که "فرآیند به اندازه محصول اهمیت داره " ... ،

۳ نظر:

LM گفت...

دلم برای روزای رئیس جمهوری خاتمی تنگ شده، اون روزا که تو، محمد، و بابا هر کدوم یه روزنامه می‌‌گرفتیدو تا شب میخوندید، بد شب می‌‌نشستید دوره همو بحث میکردیدو نوشتهای مورد علاقتون رو بهم میدادید. دلم برای چایی داغ محمد که همیشه قبل از شروع اخبار ساعت ۲ آماده بود تنگ شده...

شیدا گفت...

به چه ایمیلی بفرستم مطلب رو؟

Noonoosh گفت...

Good luck , let 's have our fingers crossed