۱۳۹۱ مهر ۳, دوشنبه

ارتباط.....خشونت

از زمانی که از ایران آمده ام، بارها با شنیدن اخباری از ایران احساس شرمندگی و گناه کرده ام. اخبار دردناکی از زندانها، از گرانی، از بی عدالتی،...اما امروز بیش از هرزمان دیگری خجالت زده بودم، شرمنده از زندگی در جایی که آزادی عقیده یکی از مهم ترین حقوق فردی است. کشوری که من مسلمان از تمام مزایای یک شهروند عادی برخوردارم حتی اگر هم کشیان من در همین شهر در حال تولید آشوب باشند. من ایرانی قابل احترام هستم حتی اگر کشورم متهم به حمایت از خشونت باشد. کسانی که مهاجرت را تجربه کرده اند خوب میدونند که مهاجرت کردن فرآیند نفس گیری است. "خارج" ابدا مدینه فاضله نیست، همه می دانند که مهاجرت درد دارد و گاهی این دردها تا زمان زیادی التیام پیدا نمی کند، من از جمله کسانی هستم که بارها از این دردها ناله کرده ام، اما امروز به خاطر این شکایتها شرمنده شدم. امروز دوباره به یاد آوردم که درد من در برابر غم پدر و مادرهای زندانی دور از فرزند هیچ محلی ندارد. به کامران فکر می کنم، به "زبان زندگی" و به "ارتباط بدون خشونت". تضاد غریبی است، معلم "ارتباط بدون خشونت" درگیر خشن ترین و ناعادلانه ترین ارتباطات شده. از دیروز که این خبر را شنیدم بارها و بارها کامران را در سلول زندان تصور کرده ام و اینکه آیا تکنیک نیاز و تقاضا در این روزگار سخت برایش راهگشایی بوده؟ تمام سالهای تحصیل روی دیوار مدرسه می خواندیم "معلمی شغل انبیاست" و امروز یکی از همکیشان انبیا در چاردیواری زندان حبس شده. کلاسهای زبان زندگی یکی از خاطرات خوب زندگی ایران بود که همیشه دلتنگش بودم و بارها و بارها خاطراتش رو مرور کردم. شاگرد بااستعدادی نبودم و هنوز تا رسیدن به ارتباط بدون خشونت فاصله زیادی دارم، اما حداقل می دانم که به شکل دیگری هم میشه به زندگی نگاه کرد. همدلی کامران در آخرین جلسه ای که در زبان زندگی داشتیم، توصیه ها و پیشنهادهاش برای مواجه با زندگی جدید بعد از مهاجرت و خیلی خاطرات خوب و گفتگوهای دوست داشتنی در کلاسهای زبان زندگی را با خودم مرور می کنم.یکی از توصیه کامران برای کنار آمدن با مشکلات اول مهاجرت این بود که "خودتان را برای مدتی هیچ بودن آماده کنید". من بعد از سه سال اندی که از مهاجرت گذشته دوباره احساس هیچ بودن میکنم ،اینبار نه از بابت ناآشنایی و ناتوانی از درک قوانین سرزمین جدید، بلکه از ناتوانی برای مقابله با قوانین پوسیده سرزمین مادری که با عدالت بیگانه است. غمگینم از این اتفاق، عصبانی ام از این ناتوانی و دلخورم از این بی عدالتی.

هیچ نظری موجود نیست: