۱۳۹۱ شهریور ۱۹, یکشنبه

بازی ....زندگی

درست یادم نیست چند سال پیش بود، شاید پنج سال پیش، دوستی که لطف زیادی به من داشت (مدتهاست که ازش بی خبرم، مطمئن نیستم هنوز هم به اندازه گذشته من رو در خاطر داشته باشه) و در عین حال معتقد بود که حال و روز من رو خوب میشناسه روزی به من گفت:" تو در صحنه زندگی خوب بازی میکنی، محکم و بااراده و پر انرژی، اما به نظر من تو خوب بازی می کنی چون زمین بازی زمین همواری است و آدمهای اطرافت خوب بهت پاس می دهند...". من بارها و بارها به این جمله فکر کردم. شاید اون موقع فکر میکردم که بهم کم لطفی میکنه، اون روزها فکر می کردم زمین اونقدرها هم هموار نیست، معتقد بودم که در اطرافم کم نیستند کسانی که مغرضانه توپ را از من دریغ می کنند تا مبادا به هدف گل بزنم... دلم می خواست دوباره میدیدمش و برایش از زندگی این روزهایم می گفتم، اعتراف می کردم که زمین بازی پنج سال پیش خیلی هموار بود و بازی اون روزها بیشتر به یک جنب و جوش کودکانه شبیه بود، دوست داشتم ازش می پرسیدم که به نظرش من هنوز هم بازیکن سرخوش زمینهای هموارم،...

۲ نظر:

بانوی فروردین گفت...

مرجانم، تو عالی هستی. شک نکن. چه زمین زندگی هموار باشد و چه نباشد، چه کسی توپ را به تو پاس بدهد و چه ندهد؛ فرض که یکی دوبار هم ببازی؛ ولی در هرحال، تو عالی هستی و مهم هم همین است... خیلی دوستت دارم. خیلی دلم برات تنگ شده. خیلی بهت فکر میکنم. و یک عالمه خیلی های دیگه که جای نوشتنش اینجا نیست... امیدوارم خودت و بابا سینا و کوچولوها، هر روز بهتر از دیروز باشین :)

مروارید گفت...

سلام مرجان عزیزم
نمی دانم یادداشتهایم را اصلاً می خوانی یا نه؟
مهم این است که تو به بازی ادامه می دهی و از آن لذت می بری. چه اهمیتی دارد در نظر دیگران بازیکن خوبی باشی؟
هر وقت از بند زمین و همبازی و تماشاچی رستیم لذت بازی رخ می نماید
اگر توانستی من را هم در رازش شریک کن که بسیار به ان نیازمندم
گرچه دورادور بسیار دوستت دارم