۱۳۹۱ خرداد ۱۳, شنبه

خانه دوست کجاست؟؟؟

نمی دونم تا کی باید برای هر دلخوری و کسلی یقه مهاجرت رو بچسبی و تقصیر همه تاملات و تلاطمهای روحی رو بندازی به گردن مهاجرت. بعد از سه سال و اندی، هنوز هم وقتی روزگار کمی از مدار دلخواه خارج میشه هیچ مقصری به جز مهاجرت پیدا نمی کنم و شاید نمی خوام پیدا کنم، حتی وقتی که می دونم مشکل از جایی در اعماق وجودم سرچشمه میگیره ... خلاصه اینکه دوباره چند روزی هست که باز پیله کردم به این مهاجرت و مدام برای خودم حلاجی میکنم که یکی از چیزهایی که در مهاجرت تجربه میکنی تنهایی عجیب و غریبی است که گاهی با حضور دوستی و آشنایی التیام پیدا میکنه و گاهی هم برای روزها دست از سرت بر نمیداره... دوستیها در این سرزمین جدید شکل دیگه ای داره، به نظرم نقششون خیلی مهم و حیاتیه، پیدا کردن آدمهایی که دوستشون داشته باشی و دلت بخواد که لحظه هاتو باهاشون بگذرونی کار ساده ای نیست، اما اگر شانس داشتی و کسی یا کسانی رو پیدا کردی، اون وقته که می خواهی با اون آدم یا آدمها جای خالی همه کسانی رو جا گذاشتی جبران کنی و دوباره همه خاطراتت رو در سرزمین جدید بسازی... و چقدر ناامید کننده و دلسرد کننده است اگر تصوراتت غلط باشه...و اون وقته که باز فیلت یاد هندستون میکنه و باز سوالهای بی جواب سرو کلشون پیدا میشه...همون سوالهایی که سه سال واندی هست که نتونستی جواب بدی، همون سوالهایی که نتونسته نه به موندن متقاعدت کنه و نه به رفتن...

هیچ نظری موجود نیست: