۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

برنامه ریزی

سه تایی سروقت بیدار شدیم.اتفاق خوب و دلچسبیه. اینجوری لازم نیست سینا دم در چایی رو قورت بده و من در حالی که بین اتاقها میدوم دست سامیار رو توی آستین کنم و در همون موقع یک لقمه توی دهنش بذارم و در تمام مدت تند و تند از محسنات مهد کودک بگم. خلاصه اینکه آغاز خوبیه این بیداز شدن به موقع.
سوار ماشین که میشم، یادم میفته که باید بنزین بزنم، خودم رو سرزنش میکنم که چرا کمی زودتر نیومدم بیرون. بنزین زدن من رو پنج دقیقه ای از برنامه ای که داشتم عقب میندازه، از اونجایی که سامیار بعد از تعطیلات دوباره با ناراحتی به مهد میره، اونجا هم مجبور میشم چند دقیقه ای بیشتر از پیش بینی که داشتم بمونم.

وقتی به اتاقم در دانشگاه میرسم، یکربعی از برنامه عقب هستم، تصمیم می گیرم این زمان رو از زمان ناهار کم کنم. دفتر و دستکم رو پهن می کنم...مدتی میگذره و من دارم احساس می کنم که خیلی بی حالم. برای خودم یک چایی میریزم، توی برنامه بود...
حالم لحظه به لحظه بدتر میشه...تمرکزم از بین رفته و سرم به شدت درد گرفته، بله....بالاخره سرما خوردم، مدتی بود این ویروس بین سینا و سامیار جا به جا میشد و حالا نوبت منه...نگران میشم که حالم اونقدر بد بشه که نتونم رانندگی کنم، تصمیم می گیرم که برم خونه و چند ساعتی رو که تا تعطیل شدن سامیار وقت دارم استراحت کنم.

....
توی خونه زیر پتو دراز کشیده ام و به ساعت نگاه می کنم، الان زمان خوندن فصل فلان از کتاب فلان بود و به جای اون من در رختخواب مشغول ناله کردن هستم.....

من به طرز دیوانه کننده ای اهل برنامه ریزی هستم،برنامه ریزی تمام ساعتها،از برنامه ریزی آشپزی روزهای هفته گرفته تا برنامه ریزی ایمیل زدنها و ...به خاطر تعدد کارهایی که دارم چاره ای جز برنامه ریزی ندارم، اما فکر می کنم برنامه ریزی هام این روزها به وسواس تبدیل شده. یادم میره که ممکنه مریض بشم و یا به هزار دلیل برنامه تمام و کمال اجرا نشه، این میشه که موقعی که برنامه طبق پیش بینی جلونمیره قاطی می کنم و افسرده میشم،

۱ نظر:

نسیبه گفت...

خانم جان من به قربان شما بروم ، زندگی همینه دیگه، یاد اون روزی بیفت که مثل امروز من بودی و انقدر بی برنامه و بی کارکه دلت خواسته بود برگردی،الان خیلی بهتره، این رو هم برات نوشتم که اگه خدا خواست و به همین زودیها من از مشغله گله کردم تو همین کامنت رو بذاری جلوم و بگی تو خودت این مدل زندگی رو دوست داری با همه خستگیهاش و بعضی وقتی عدم برنامه ریزیهاش.