۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

نقطه سرخط

من همیشه عادت دارم انجام کارهایی که مدتهای زیادی هست به تعویق افتاده را از جای "روندی" شروع کنم، بسته به شرایط مثلا از اول هفته یا از اول یک ماه ... سفر دو ماهه من به ایران باعث شد که یک وقفه طولانی در وبلاگ بیفته و این تقریبا یک ماهی هم که برگشتم نشد که اینجا از سکوت بیرون بیاد. هرچند هنوز هم هر سوژه در روز برام یک ایده وبلاگی میسازه. تصمیم گرفتم که از روز اول سال میلادی شدوع کنم که خوب خیلی توجیه داشت، اما اون روز هم گذشت و فردای اون و امروز هفت روز از روند شدن زمان میگذره و من بالاخره طلسم نوشتن رو شکستم...

برای خودم حس عجیبیه، وقتی که مدتها نمی نویسم احساس بدی دارم، نه اینکه نوشته ها تو گلوم قلمبه شده باشه یا اینکه ایده های ناب نوشتن تباه شده باشه. من ابدا نویسنده خوبی نیستم و این حس نامطلوب از جنس حس آدمهای تویسنده نیست، برای من بیشتر حذف کردن لحظه هایی از زندگی است. و خوب حذف شدن از دنیایی است که ظاهرا مجازیه اما اونقدر با لحظه های زندگی واقعی گره خورده که گاهی حرکت از این یکی به دیگری رو ناخوداگاه انجام میدی.
شاید برای اینه که وقتی همین چند کلمه رو هم نمی نویسی فکر می کنی که در جایی مردی، یا بهتر بگم مرده تلقی میشی..

انگار که روح شدی در دنیای زنده، می بینی اما دیده نمی شی، پس می نویسی تا بگی که من زنده ام و زنده های این دنیا رو هم خیلی دوست دارم.

۳ نظر:

پریسا گفت...

خیلی ملموس نوشته بودی. کاملا حس کردم. خوب باشید همیشه. و سال نو مبارک!

نسیبه گفت...

دوستم اشکال نداره هفتم هم قبوله، ولی مساله فقط اینه که همینجا سر خط که هست، ته خط نباشه تا یک سر خط دیگه. دوستم تند تند بنویس که نوشته هاتو خیلی دوست دارم. می بوسمت

فریبا گفت...

سلام مرجان جون
چه حیف که ایران بودی و ندیدمت.

و خیلی خوبه که باز مینویسی. به امید خبرای خوب
سلام برسون و سامیار رو ببوس