۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

شاید روزی، جایی...

می خواستم یک پست شیرین بنویسم، یک پست شکلاتی .یک پست در مورد اینکه بالاخره تونستم بک "کارخونه شکلات"رو از نزدیک ببینم.آبشاری از شکلات که سرازیر بود، حسی که از دیدن یک مکعب یک تنی از شکلات داشتم و امکان درست کردن یک شکلات

دوست عزیزم "خانم شین"راست میگه، بعضی وقتها وبلاگ تو رو می نویسه، وبلاگم امروز دوست نداره شکلاتی بشه، دوست نداره که من بگم چقدر آرزو داشتم یک خونه شکلاتی مثل هانسل و گرتل داشته باشم و اینکه فکر کردم اگه معماری بخونم شاید روزی جایی تونستم یک خونه شکلاتی داشته باشم، کسی چه می دونه.....

نه امروز وقتش نیست، شاید یک موقع دیگه مفصل از این تجربه دوست داشتنی بنویسم،
امروز نمی تونم از تجربه های روزمره بگم، از داستانهای زندگی واقعی،
امروز آرزو می کردم که ای کاش بین سطرها خونده میشد ، اون چیزهایی که ننوشتم و حتی نگفتم، اون حس هایی که هر از چند گاهی از لایه های خیلی عمیق وجودم سرک میکشه و من متحیر می مونم که چه طور این همه سال از وجودشون بی خبر بودم، شاید هم در هیاهوی زندگی ام جایی برای اونها نبوده....
اما الان ، در جایی دور و متفاوت با گذشته ام شهامت روبرو شدن با وجود ناشناخته ام رو ندارم، در میان این همه ناآشنایی و غریبگی به منی احتیاج دارم که می شناسمش، شاید باید کمی بیشتر صبر کنم، شاید بتونم روزی بین سطرها رو هم بنویسم و حتی فریاد بزنم...

۲ نظر:

آریا گفت...

سلام خوبی خوبم وبلاگ نویسی چطوره؟مزاحم شدم بگم من وبلاگ شما رو لینک کردم در وبلاگم اگه امکان داره شما هم لینک منو قرار بدین ممنونم
http://www.chocolateboss.blogspot.com/

Amitis گفت...

doostam... kojayi