۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

ثانیه های بهاری

چقدر میتونه مفهوم زمان تغییر کنه، چقدر میتونه سی ثانیه معنی داشته باشه، سی ثانیه تاخیر یعنی بسته شدن درهای قطار در جلوی چشمات و سی دقیقه تاخیر در همه برنامه ها.در همچین موقعی با خودت فکر می کنی اگه کمی فقط کمی زودتر بیدار شده بودم، شاید اگه یک غلت کمتر زده بودم....اگه سامیار در لحظه بیرون اومدن از خونه تشنه نشده بود..اگه چراغ عابر سی ثانیه زودتر سبز شده بود...
این روزها که برای بردن سامیار به مهدکودک(یا به قول خودش مدرسه)و رفتن به دانشگاه مدام از قطار و اتوبوس استفاده می کنم، دقیقه ها و ثانیه ها مفهوم دیگه ای داره، هر چند که دقت و نظم وسایل حمل و نقل عمومی در اینجا به اندازه کشورهایی مثل آلمان و سوئیس نیست


فاصله مهدکودک سامیار تا ایستگاه اتوبوس رو میدوم، اگه این اتوبوس رو از دست بدم باید نیم ساعت
دیگه منتظر باشم، نیم ساعت برای منی که وقت محدودی برای موندن در دانشگاه دارم اهمیت زیادی داره چند ثانیه ای زودتر از اتوبوس به ایستگاه میرسم
....
به محض نشستن کتابم رو باز می کنم تا از این مسیر چهل دقیقه ای هم استفاده کنم، اتوبوس کاملا پر شده، تمام آدمهایی که در دید من هستند مشغول کتاب خوندن هستند، حتی اون خانم مسن صندلی جلویی با لاکهای جیگری!!!خیلی دوست دارم که بدونم چی می خونه...


مسیر ورودی دانشگاه تا دانشکده حدود ده دقیقه پیاده روی است، هدفون ها رو توی گوشم میذارم،صدای روحیخش موسیقی گوشهام رو پر کنه، بهار واقعا از راه رسیده و من بوی اون رو حس می کنم، برای دقایقی فراموش می کنم که کجا هستم، فراموش می کنم که لیست کارهایی که امروز باید انجام بدم از یک صفحه تقویمم فراتر رفته و فقط برای دقایقی زمان و مکان رو به نسیم بهاری میسپارم...

۱ نظر:

آمیتیس گفت...

چه حس عجیبیه ها! که اینجا پاییز رسیده و اونجا بهار...
مرجان جونم واقعاً جای تو و سینا رو توی جشن کوچکمون خالی کردم.مرسی از تبریکت