۱۳۸۷ بهمن ۸, سه‌شنبه

به بهانه تولدت

این را برای تو می نویسم، به بهانه تولد دوسالگیت، و به پاس تمام لحظه هایی که به یمن حضور تو آفریده شد، لحظه های نابی که چه سخت و چه آسان مملو از روح زندگی است، روح تکامل و جستجو، لحظه هایی که همه رو به آینده دارد، آینده ای که به اکنون نزدیک است و حال را در می یابد.
خنده زیبای تو و صدای شادی ات، به تولد کوچک و خلوتت، وسعت داد.من بار دیگر از تو آموختم، من بار دیگر توانستم که با چشمان تو نگاه کنم و بغضی را که با خود داشتم فرو ببرم
کودک نازنینم، نمیدانم که سالهای بعد چه پیش خواهد آمد و سرانجام این هجرت به کجا خواهد کشید، نمی دانم که تو سالهای آینده درباره این تصمیم چه خواهی گفت؟ اما این را می دانم که ما به جستجوی لحظه های "بهتر "تن به این هجران دادیم، لحظه هایی که باهم بودنمان را غنی تر کند، اما هنوز هم نمی دانم که این بهتر بودن را چه چیز و چه جایی می توان پیدا کرد، اما می دانم که وجود کوچک تو دچار تلاطم زیادی شد، بیشتر از اندازه و مقداری که کتابهای تربیتی کودک برای یک کودک دوساله پیش بینی کرده بودند...
و من به خاطر تمام لحظه هایی که دچار اضطراب و تشویش شدی متاسفم، به خاطر تمام آنهایی که دوستشان داری و این روزها جای هر دیداری فقط قصه هایشان را همراه داریم، به خاطر تمام چیزهایی که در جایی خیلی دور از اینجا باقی گذاشتیم و تو گاهی سراغشان را می گیری و من عاجزانه سکوت می کنم،
*******
دوستان خوب و عزیز از همه پیامهای تبریک و ایمیلها و تلفنها ممنون.جای همگی در تولد سامیار خالی بود. حجم این دلتنگی گفتنی نیست..... ،

۱۱ نظر:

ناشناس گفت...

I hope, in the future, he appreciates all the trouble you are going through right now. Most likely, he won't remember any of these moments you're writing about. Just remember! If there must be an immigration, if there must be any dramatic change in life, this age would probably be the best time for it.    

farvahan گفت...

سلام بر مرجان و سینای عزیز
تولد سامیار کوچولو مبارک باشه.
همیشه به شادی و خوشی.
یه روزی نه خیلی دور، سامیار ازتون تشکر می کنه که این همه سختی رو تحمل کردین تا اون امکان های بیشتری برای زندگی کردن داشته باشه. روزی که می تونه همه جا زندگی کنه و اگه خواست ایران و نه فقط ایران.
روزهای خوب و خوشی رو از صمیم قلب براتون آرزو می کنم.

Mrs Shin گفت...

مرجان جون
تولد سامیار عزیز مبارک باشه. دلمون براتون تنگ شده و جاتون اینجا خیلی خالیه

ناشناس گفت...

مرجان عزيز
خوندن اين نوشته ات من رو برد به اولين تولد دخترم در کانادا و دقيقا ميفهمم که چه احساسی داشتی. چقدر اون روز دلتنگ بودی و چطور بغضی رو در گلوت خفه کردی.

عزيزم دختر سه ساله ی اونروز من الان دهساله شده. ورود به اين دنيای ناشناخته براش شوک بزرگی بود. اما بچه ها دنياییِ از انعطاف و تطبيق پذيری هستند. هنوز نميتونم بگم که آيا ما به اون بهتر بودن رسيده ايم . وافعا نميدونم. بهرحال او در اينجا شکفت. سبز و شاداب شد. نميدونم در ايران ميشد يا نه. شايد ميشد. ولی در اينجا ميدونم که شد.
فقط ميخوام بگم با توجه و دقت شما، ساميار عزيز هم اين مرحله را پشت سر ميگذاره. روزهای سختی هستند روزهايی که توش هستی. يک جمله ی دکتر خولاگويی رو دوست دارم که ميگه "سختی اگر آدم رو نکشه، آدم رو بهتر ميکنه"
با آرزوی موفقيت برايت.

ناشناس گفت...

تولد سامیار کوچولو مبارک باشه. امیدوارم همیشه هرجا که هستید تولد شازده را در کنار هم و با خوشی و سلامتی جشن بگیرید

Unknown گفت...

سلام مرجان و سینای عزیز
تولد سامیار کوچولوی شیرین مبارک
خوش به حال سامیار که مامان و بابایی مثل تو و سینا داره که اینقدر برای گذشته حال و آیندش تلاش میکنن و سختیا رو به جون میخرن
شما دو تا هرکجا که باشین اون جا رو برای سامیار تبدیل به بهشت میکنین پس اینقدر نگرانش نباش و پروژه ی بهشت رو فاز دو کن
تولدش مبارک
خوش باشین و به امید دیدار

ناشناس گفت...

سلام دوستای عزیزم. تولد سامیار جون مبارک باشه. تارا با اینکه سامیار رو کم دیده گاهی یادش می کنه(با دیدن تصویر بچه ای که موهاش شبیه سامیاره و یک عروسک توی سی دی هاش) خلاصه که یادتونیم. خوب و خوش باشین.

ناشناس گفت...

marjan azizam, tavalode pesrat ro tabrik migam...matnet por az gham bood, ama omidvram ke shadi ro dobare dar matnet paida konam

ناشناس گفت...

baz ham tavalodesh mobarak

ناشناس گفت...

سلام.
اول_ تولد آقا سامیار مبارک
دوم_ هنوز من نفهمیدم چرا شما مادرا دوست دارین همیشه خدا برای هر چیز کوچیک و بزرگی خودتونو سرزنش کنین!؟
سوم_ آقا سامیار ما با همون سوال معروفش (waht is yuor name) موضع خودشو مشخص کرد، شما چراناراحت هستی؟
چهارم_ به آقا سامیار ما حسودیت میشه؟
پنجم_ حسودی مادرانه رو بذار کنار آقا سامیار ما آقاست .
ششم_ زمزمه کن
"‹‹ آري ، آري، زندگي زيباست ؛

‹‹ زندگي آتشگهي ديرنده پا برجاست ؛

‹‹ گر بيفروزيش، رقص شعله اش در هر كران پيداست ؛

‹‹ ورنه خاموش است و خاموشي گناه ماست .

‹‹ زندگاني شعله مي خواهد .››
هفتم_ شعله زندگی آقا سامیار ماست
تولدش مبارک شما و بابا سینا باشه

ناشناس گفت...

مرجان خوبم. مي ترسم بهت بگم كه دلم چقدر برات تنگ شده و ناراحتت كنم. پس نمي گم. همينقدر بدون كه از سر كوچه تون رد شدم و حواسم نبود كه نيستي و دلم مي خواست بيام پيشت... بماند! اون موقع دلم مي خواست بهت بكم "تو رو خدا برگرد"... ولي حالا مرجان كه عقلم اومده سر جاش، بهت مبگم "برنگرد دوستم. قوي باش و سعي كن از امكانات و شرايط تازه لذت ببري. و بيشتر هم بخاطر ساميار" ما كه نفهميديم زندگي چي بود و چي شد، لااقل شايد ساميار و ساميار ها بفهمند. خيلي دوستت دارم دوستم. دلم براي هر 3 تا تون تنگ شده.