۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

چرا بزرگ شدم...

سامیار این روزها داره بزرگ شدن رو میفهمه، این که تواناییهاش از قبل بیشتر شده و اینکه الان چه کارهایی رو خودش میتونه انجام بده و خلاصه از این ماجرا راضیه.
من هم از این فرصت استفاده کردم تا بتونم اون رو عادت بدم که شبها خودش بخوابه، بدون اینکه لازم باشه من و سینا ساعتها کنارش بخوابیم و بعد خمار و خوابالو مجبور بشیم که کارهای عقب افتاده رو انجام بدیم و از اون مهم تر طبق اصول تریبتی بچه سه ساله خودش باید قادر باشه که بدون کمک پدر و مادر بخوابه....
چند روز پیش بعد از بر شمردن تمام کارهایی که خودش میتونه انجام بده و اینکه چقدر بزرگ شده توضیح دادم که خودش به تنهایی میتونه بخوابه و نیازی به من و بابا نیست...در حالی که صورتش خیلی غصه دار بود گفت : مامان، من چرا بزرگ شدم؟!!!!


کاش می تونستم بهش بگم که من هم بارها و بارها از خودم پرسیدم چرا بزرگ شدم...مخصوصا این روزها که خیلی کار دارم و پرم از برنامه ها و مسئولیتهای مختلف ...واقعا چرا اینقدر بزرگ شدم...من هنوز دلم می خواد که سرم رو روی پای مامانم بذارم و بخوابم، هنوز دلم می خواد که وقتی از مهمونی بر می گردیم خودم رو بخواب بزنم و بابام من رو بغل کنه و روی تخت بذاره، چرا فکر کردم اینقدر بزرگ شدم که میتونم هزاران کیلومتر ازشون دور بشم و ...
.....

چرا بعضی وقتها بزرگ شدن اینقدر سخته و چرا اصول تربیتی از ما می خواد که اون رو سختر هم بکنیم.....

۵ نظر:

mj گفت...

یادان روزها که برات کتاب قصه میخوندم و
جمعه ها به پارک شفق میرفتیم بخیر ولی خوب اگه بزرگ شدن همراه با موفقیت باشه
چیز خوبیه

ناشناس گفت...

یک بار دکتر به شایا گفت گه بزرگ شدی و دیگه نباید شیر توی شیشه بخوری و شایا یواشکی به من گفت: مانا من نمی خوام بزرگ بشم!
مانا

minoo گفت...

ديروز كه ياسي رو بيدار كردم بره امادگي گفت:كاش ادما با سواد به دنيا مي امدند تا لازم نباشه برن مدرسه تا با سواد و بزرگ بشن!

Amitis گفت...

me too... :( rasti marjan joonam, man zende am va mobilam ham hamunie ke boode va dar majmoo az zendegi razi am khoda ro shokr... joz inke delam mikhad betunim ye safar biaym unja

خاله شادی گفت...

تولد سامیار عزیزم مبارک... مرجان جون امیدوارم یه روز همگی‌ در کنار هم تولد پسرو جشن بگیریم...