۱۳۸۷ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

بگذار به اکنون بیاندیشم..

فکر می کنم .... به امیدی که مرتب نا امید میشه، به روزگاری که بر وفق مراد پیش نمی ره، به درهایی که قبل از اینکه کاملا باز بشه، بسته میشه...
فکر می کنم به روزهای خوبی که به امیدش نشسته ام، به لحظه هایی که تصورش جریانی از شادی رو از زیر پوستم حرکت میده، فکر می کنم به انتظاری که بی انتهاست و پایانی براش متصور نیستم...
کلمه ها یاریم نمی کنند، دنبال کلمه های زیبا می گردم، چیزهایی از جنس شادی، از جنس خوشی، می خواهم که لحظه های خوب رو تصویر کنم، اما کلمه هااز من گریزانند، ...
چه وقفه ای....پیدا نمی کنم، هزار حرف در گلو نشسته را چگونه بر زبان بیارم،؟؟؟ کلمه ها یاریم نمی کنند، ...

ذهنم یکجا بند نیست، ...به دنبال هزار فکروخیال پرواز می کنه و من رو با این همه حرف نگفته تنها میذاره...
می خوام که از اسمون آبی روبرویم بنویسم، می خوام از صدای پرنده ها.......
یاریم نمی کنند، ذهنم برای لحظه ای آرام نیست

فریاد می زنم، "من به دنبال فردا نیستم"، بایست ذهن شتابزده، بایست...بذار که در حال باقی بمانم، بذار به خاطر نفسی که می کشم شکرگزار باشم،
من رو به گذشته ها نبر ، من رو کیلومترها از اینجا دور نکن، نمی خوام بوی بهار تهران رو یادآوری کنم
می خوام هوای تمیز اینجا رو استشمام کنم، بذار به الان فکر کنم، بذار به اکنون فکر کنم، بذار برای فردا، فردا بگریم.....،

۲ نظر:

ناشناس گفت...

عزیز دلم خدا بزرگه و بخشنده هر جا که تو باشی ..............
روزهای خوش هم به زودی می رسند زودتر از اون که انتظار داشته باشی .......

ناشناس گفت...

bahar tu ghalb e mast marjan joonam. kheili duset daram... hame duset daran. hame ye dustat deleshun mikhad ke to shad bashi.. pas sa'y kon shad bashi... sa'y kon bahar o eid ro tuye ghalbet dashte bashi.