۱۳۹۰ اردیبهشت ۷, چهارشنبه

باید نبودنت رو باور کنم...

از دست دادن همیشه سخت و دردناکه، حتی اگر از دست دادن یک جنین دوماهه باشه، موجود دوسانتیمتری که نه روحی دارد و نه شکل قابل تشخیصی. اما قلبی دارد که میتپد، تند و باسرعت.
و چقدر سخت بود وقتی که قلبش از حرکت ایستاد، وقتی خطوط صاف تمام صفحه تلویزبون رو پر کرد.و سختر از آن دیدن یک جفت چشمان خیس و غمگینی بود که قلبش گواهی داده بود که هیچ اتفاق بدی در راه نیست و تلاش کرده بود که تمام ساعات و روزهای پراضطراب مرا پر از آرامش کند. و حتی سختر از آن نگاه کردن به چهره معصوم و بهت زده کودکی بود که بیصدا و بی سوال به این اتاق عجیب پر تلویزیون نگاه می کرد. کودکی که بیصبرانه انتظار خواهر یا برادری را میکشید و چقدر برایش این انتظار سخت بود. چقدر عاجز بودم وقتی می خواستم نه ماه انتظار را در الگوهای زمانی سامیار جا بدم و حالا باید نبودن را برایش توضیح می دادم.

باورش سخته، اما تحمل مرگ یک نوزاد در وجود مادرش کار دشواری است، حتی اگر فقط دوماه با هم زندگی کرده باشند، این رفتن با خودش هزاران رویا و خیال رو دود کرده و به هوا برده و امان از این ذهن بی مروت که با چه سرعت شتابزده ای می سازد و می سازد و می سازد...

۵ نظر:

Unknown گفت...

mohem nist chand milimetr boode, mohem jaye khalish tooye dele adame ke mimoone

خط خطیهای من گفت...

الهی من قربون این احساس قشنگ بشم ، که صبح زود روی صفحه کیبورد تایپش کرده. یک حرف تکراری شاید، ولی زندگی رسم خوشایندی است، بال و پری دارد با وسعت مرگ، پرشی دارد اندازه عشق

آمیتیس گفت...

مرجان جونم، اینقدر غصه نخوری ها... هر کار خدا، حکمتی داره... هرچند من خودم اینجا با خوندن این پستت، اشک هام سرازیر شد... نمی دونم چطوری باید باهات همدردی کنم که آروم باشی... ولی می دونم که زندگی ادامه داره و هرچند که یک مادر هرگز حتی یک جنین دو ماهه رو نمی تونه فراموش کنه، ولی بالاخره می تونه روزهای شادی در پیش داشته باشه... خیلی دلم برای تو و سینا و سامیار خیلی تنگ شده... می دونم که خیلی شجاع هستی و حتماً همه چیز بهتر میشه... دیگه نمیدونم چی بگم

ناشناس گفت...

Khahare azizam
ba inke 2 hafte azoon jaryan gozashte, ama alan ba khoondan postet eyne hamoon shabi ke baba khabaro behem dad zadam zire gerye. bishtar az harchiz ghose mikhoram ke ma alan kenaretoon nistim. midoonam ke shayad hichvaght az yadet nare, ama bavar kon ke in dele gham dide halash beh shavad, del bad madar

مروارید گفت...

سلام مرجان عزیز
شهامتت را تحسین می کنم که در جایی دور و تنها با هزاران گرفتاری می خواهی خانواده بزرگتر و کانون گرمتر داشته باشی.
اما امیدوارم این تحسین ها بند پایت نشود. لازم نیست شجاع باشی، محکم باشی، خم به ابرو نیاوری و زیر بار فشار خم نشوی.
آنقدر قوی باش که از پس بت مرجان برآیی که غمت را فریاد بزنی که هق هق کنی که کمک بخواهی و شانه ای برای گریستن بیابی.

تا زنده باشی و سرخوش و در آینده ای نزدیک گرمای وجود دیگری را در جسمت بپروری که این بار با یک مادر رها و آزاد از خود زندگی را تجربه خواهد کرد و چه بسا برادرش در چارچوب قانونمندی ها غبطه بی قانونی اورا بخورد.
نمی گویم می دانم که می توانی چون متأسفانه قدرت بت گونه تصویر مرجان در ذهن همه را می دانم ولی اگر روزی تصمیم گرفتی چنین باشی روی همراهی من حساب کن. شاید باهم قوی تر باشیم. به مردهای زندگیت فکر کن و تا می توانی زن باش.
دوستت دارم.