۱۳۸۶ بهمن ۱۸, پنجشنبه

جادوی حس مادرانه

می بایستی که شرح خدمات مربوط به طراحی شهری در یک پادگان را برای شرکت آماده کنم.آخرین فرصتم بود و همین امشب باید تمام میشد.از طرفی دلم می خواست که سراغ وبلاگهای دوستام برم و با نوشته هاشون انرژی بگیرم. صفحه نوشتن باز بود اما روی موضوع تمرکز نداشتم.بالاخره تسلیم شدم و اولین وبلاگ رو باز کردم .دوست خوبم خانم شین مثل همیشه خوب و دوست داشتنی نوشته بود.به سراغ شرح خدمات برگشتم.دو جمله ای نوشتم اما عطش خوندن هنوز سیراب نشده بود.صفحه بعدی رو باز کردم...مدتی را در فاصله پادگان و نوشته های زیبا که اکثرا مادرانه و پر از احساس بود گذروندم.به نظرم رسید که مقدمه شرح خدمات تکمیل شده.بهش نگاهی انداختم.باور کردنی نبود.فضای پادگان اونقدر پر احساس توصیف شده بود که فکر می کردی قراره در ادامه یک داستان عاشقانه بخونی مثلا درباره یک سرباز عاشق که همه جا حتی فضای خشک پادگان براش پر از زیباییه .به این نتیجه رسیدم که این اتفاق از حواس پرتی و تمرکز نداشتن من نبود.این جادوی حس عمیق مادرانه است که در نوشته های دوستام بود.حسی لطیفی که میتونه حتی پادگان رو پر از زیبایی ببینه . . .. .

هیچ نظری موجود نیست: